اشاره[۱]:
عبدالحمید ابراهیم صبره، استاد تاریخ علوم عربی (اسلامی) در دانشگاه هاروارد، در ۱۹۴۲م در «طنطه» از شهرهای مصر به دنیا آمد. او در دانشگاه اسکندریه در رشتۀ فلسفه تحصیل کرد. دولت مصر در ۱۹۵۰م وی را به مدرسۀ علوم اقتصادی لندن (London School of Economics) فرستاد تا تحت نظارت کارل پوپر، دکتری فلسفۀ علم بخواند. او در ۱۹۵۵م مدرک دکتری خود را دریافت کرد و رسالۀ وی با عنوان «نظریههای نور از دکارت تا نیوتن» (Theories Of Light from Descartes To Newton) بعدا توسط انتشارات دانشگاه کمبریج به چاپ رسید. وی در ۱۹۷۲م به گروه تاریخ علم دانشگاه هاروارد پیوست. عمدۀ آثار وی دربارۀ تاریخ علم در «تمدّن در جهان اسلام» است. صبره به جهت فعّالیتهایش در زمینۀ تاریخ علم در سال ۲۰۰۵م مفتخر به دریافت مدال جرج سارتن (George Sarton) شد. سرانجام وی در ۱۸ دسامبر ۲۰۱۳م (۲۷ آذر ۱۳۹۲) در لکسینگتون (واقع در ایالت ماساچوست آمریکا) درگذشت. از وی آثار متعدّدی به زبانهای انگلیسی و عربی به یادگار مانده است. برای یافتن فهرست آثار وی، به پیوست همین مطلب نگاه کنید.
به مناسبت اولین سالگرد درگذشت عبدالحمید صبره، سعید طاوسی مسرور (دانشجوی دکتری تاریخ اسلام دانشگاه تهران) مطلبی به قلم وی را به فارسی ترجمه کرده است که با عنوان «نهضت ترجمه و برخی از نتایج آن» به محضر مخاطبان ارجمند تقدیم میگردد.
روایتی از قرن چهارم/ دهم که شرحی از خیزش علم و فلسفه در جهان اسلام ارائه میدهد: تمام آن با رؤیای مأمون، خلیفۀ عباسی (حک: ۱۹۸ – ۲۱۸/۸۱۳ – ۸۳۳) آغاز شد. چنین به نظر وی میرسید مردی با ریش بور و صورتی گلگون، پیشانی بلند، ابروهای بههمپیوسته، سری کممو، با چشمان آبی روشن و ظاهری دلنشین، نشسته بر تخت. امیرالمؤمنین، آکنده از شرم پرسید: تو کیستی؟ مرد پاسخ داد: ارسطو. پاسخی لطیف که اجازۀ پرسیدن سؤالهای بعدی را میداد. مأمون با سؤالی بسیار مهم شروع کرد: نیکی چیست؟ ارسطو پاسخ داد: آنچه نزد عقل نیکو است. -و در مرتبۀ بعد؟ -آنچه نزد شرع نیکو است. -و پس از آن؟ -آنچه نزد مردم نیکو است. در نهایت ارسطو به مأمون توصیه کرد که او باید به هر کس که او را به طلا (کیمیا) میخواند چون طلا بها دهد [۲] و به اصل توحید یا یگانگی خداوند تمسک کند.
همان طور که فهرستنگار، ابن ندیم روایت کرده، نهضت علمی نتیجۀ این رویا بود؛ زیرا مأمون مصمم به یافتن آثار فلاسفۀ باستان و سپس ترجمۀ آنها به عربی شد.
انتقال دانش باستان به جهان اسلام
به نظر میرسد که داستان با حمایت رسمی مأمون از معتزله در ارتباط است. مأمون نقش اصلی را در موضوعات مرتبط با تعصب مذهبی داشت و به جهت تلاشهایش برای نشر علوم یونانی در بین مسلمانان مشهور است.
معتزله، که به آنان اهل توحید گفته میشد، حامیان اصل یگانگی خداوند بودند و در نتیجه توقف ویژۀ آنان بر سر مبحث صفات خداوند بود. موضع آنان در نظریۀ خلق قرآن به سان کلام خدا متمرکز شده بود که مأمون میخواست محدّثان و متکلّمان مخالف را به پذیرش آن مجبور کند. از این رو زیادهروی در تفتیش عقاید در دورۀ جانشین او، معتصم (۲۱۸ – ۲۲۸ق/۸۳۳ – ۸۴۲م) منجر به شکنجۀ احمد بن حنبل گردید؛ همان محدّث بسیار محترم و بنیانگذار یک مذهب فقهی سختگیرانه که از استدلال عقلی استفاده نمیکند.
مأمون را نمیتوان مؤسس کتابخانۀ دولتی بغداد، که به سرعت به مرکز ترجمه به عربی تبدیل شد، دانست، اما در دورۀ حکومت وی، کتابخانه با نام «بیتالحکمه» (خانۀ دانش)، تقریباً به بالاترین سطح در دورۀ عمر خود رسید. مأمون بنا بر رسم معمول دورۀ منصور (۱۳۸ – ۱۳۹ق/ ۷۵۴ – ۷۵۵م) و رشید (۱۷۰ – ۱۹۴ق/۷۸۶ – ۸۰۹م)، کتابهای علمی و فلسفی یونانی را از بیزانس به دست آورد؛ همان کتابهایی که در نهایت دستور به ترجمۀ آنها داد. گفته شده است که مجموعۀ دیگری نیز برای او از قبرس آمد. در واقع چنین مجموعههایی بتدریج از پایان دورۀ اموی به بعد گردآوری شد؛ یعنی زمانی که فرآیند ترجمه آغاز شده بود. به نظر میرسد در دوران مأمون، ترجمه در بیتالحکمه فعالیت بقدری سازماندهی شده بود که هم از نظر وسعت و هم از حیث قدرت، بیسابقه بود. مترجمان در گروههایی کار میکردند که یک متخصّص بر کارشان نظارت میکرد و یک کاتب نیز دستیار این متخصّص بود. متون ترجمه شده از سریانی در صورت امکان با متن اصلی یونانی مقابله میشد. ترجمههای عربی از یونانی به کمک نسخههای خطّی که اخیراً به دست آمده، مورد تجدید نظر قرار گرفتهاند. حقیقتاً میتوان گفت که مأمون انگیزۀ فراوان برای جنبشی داشت که به زودی انبوهی از علم و فلسفۀ یونانی را در دسترس بسیاری از دانشمندان عربزبان قرار داد. به احتمال فراوان علاقۀ شخصی مأمون به فعالیت ترجمه با همفکری وی با تفکّرات معتزله در ارتباط است.
نهضت ترجمه در نیمۀ دوم قرن دوّم/هشتم آغاز شد و در پایان قرن چهارم/دهم به پایان رسید و در سدههای میانۀ اسلامی، نمونهای مشابه در یک مقیاس قابل توجه نداشت. [۳] با نگاهی کوتاه به تعداد کمی از مترجمان، گوشههایی از تفاوت نژادی و مذهبی آنان آشکار میشود و نیز میزان توجّه نهاد سیاسی به ترویج آثار آنان. برخی از مترجمان ایرانی بودند؛ مانند ابن نوبخت مترجم که برای هارونالرّشید متونی را از پهلوی به عربی ترجمه کرد، امّا ابراهیم الفزاری که به همراه مترجمی هندی از اهالی سند، به دستور منصور مأمور ترجمۀ «زیج سند هند» از سانسکریت بود، مترجمی عربتبار بود. فعّالترین مترجم متون طبّی یونانی و سریانی، حنین بن اسحاق (درگذشته ۲۶۰ق/۸۷۳م)، یکی از مسیحیان نسطوری حیره بود. احتمالا حنین در ارتباط با بیتالحکمه در زمان مأمون و در ادامۀ آن، زمانی که پزشک شخصی متوکّل شد، با شایستگی گروهی از مترجمان را رهبری کرد که آثار بقراط و جالینوس را به عربی ترجمه کردند. [۴] فرزند و شاگرد او، اسحاق (درگذشته ۲۹۸ق/۹۱۱م) مانند پدرش یونانی میدانست و آثار فلسفی ارسطو، «اصول (عناصر) اقلیدس» و «المجسطی» بطلمیوس را ترجمه کرد. ثابت بن قُرّه (درگذشته ۲۸۱ق/۹۰۱م) از جماعت کافران حرّان [۵] و ریاضیدان و منجّمی برجسته بود که به ترجمۀ آثار ریاضی یونانی میپرداخت. او توسط یکی از پسران موسی بن شاکر منجم، به دربار معتضد (حک: ۲۷۹ – ۲۹۰ق/۸۹۲ – ۹۰۲م) معرفی شد. سه فرزند موسی، محمد، احمد و حسن در خردسالی تحت سرپرستی مأمون قرار گرفتند [۶] و بعدها به سبب تلاش مداومشان برای به دست آوردن کتب از بیزانس و حمایت مالی سخاوتمندانه و مشوّقانه از ترجمه و نیز به خاطر آثارشان در ریاضیات و مکانیک مورد توجه قرار گرفتند.
به سادگی میتوان فهمید که چرا اعضای طبقۀ حاکم میخواستند منجمان پیشگو، و طبیبان محافظِ حیات را در اطراف خود داشته باشند. این نیز صحیح است که مسلمانان در تمام جهان اسلام برای تعیین وقت نجومی نماز و جهت قبله به افرادی با دانش ریاضی نیاز داشتند. حجم فراوانی از آثار مکتوب، که بسیاری از آنها پیش پا افتاده و کماهمّیت و برخی از آنها کاملا مبتکرانه و نوآورانه هستند و ظاهراً ساخت ابزار قابل حمل برای تشخیص وقت در مقیاس گسترده (مانند اسطرلابها و زاویهیابها) را میتوان در پاسخ به این نیاز دانست. البته به سختی میتوان نهضت علمی و فلسفی اسلام را که به سطح بالایی از موفقیت دست یافت و علاقۀ مشخّصی به پرسشهای انتزاعی و نظری داشت، به عنوان نتیجۀ طبیعی دغدغههای عملی چند نفر مطرح کرد، حتی اگر آن چند نفر قدرتمند و تأثیرگذار باشند. در اسلام، مانند سایر تمدّنها، دقیقا یک کنجکاوی عمیق و حقیقی یا درک اثر متقابل نیازهای اجتماعی، فرهنگی و اساسی انسان، برای توضیح دادن این کار سترگ درازمدت و مؤثر کافی است.
علم اسلامی تا حد زیادی ادامۀ سنت از پیش موجود و رو به افول یونانی بود: بغداد وارث یک مکتب اسکندرانی بود که با عبور از انطاکیه و حرّان، در بغداد ماندگار شده بود. دیگر حوزۀ سازندۀ مؤثر، جندی شاپور، در جنوب غربی ایران، یک مکتب طبی پررونق دیرپا بود. نسطوریان که پس از طرد شدن از اورفا (اِدِسا) در ۴۸۹م به جندی شاپور پناه آورده بودند، طب یونانی را از طریق ترجمههای سریانی و فارسی آموختند. هجوم بعدی پندارههای یونانی با ورود فیلسوفان نوافلاطونی، بعد از بسته شدن مدرسۀ آنان در آتن در ۵۲۹م، صورت گرفت. شهر جندی شاپور در دورۀ انوشیروان (۵۳۱ – ۵۷۹ق) یک مرکز فعّال علمی بود که اندیشههای یونانی، پارسی، سریانی، یهودی و هندی را درهم آمیخته بود. تمام این عناصر با آغاز دورۀ خلافت عباسی، تأثیر عمیقی بر حیات فکری جهان اسلام نهاد. جبرائیل بن بختیشوع نسطوری، رئیس مکتب طبی جندی شاپور، در ۱۴۸ق/۷۶۵م به بغداد دعوت و پزشک دربار منصور شد. در دورۀ خلافت هارونالرّشید، جبرائیل مأمور ساختمان بیمارستان بغداد شد که نمونۀ جدید مدل سریانی ـ ایرانی موجود در جندی شاپور بود. این نمونۀ جدید الگوی بسیاری از بیمارستانهایی شد که بعد از آن در بغداد و دیگر نقاط ساخته شدند. جبرائیل یک یا دو سال پیش از وفاتش به ایران بازگشت، اما دیگر اعضای خاندان بختیشوع برای مدت طولانی در خدمت عباسیان باقی ماندند.
علم جغرافیا به زبان عربی با ترجمۀ متون غیرعربی در ابتدای خلافت عباسی آغاز شد. مانند نجوم اسلامی، منابع جغرافیای اسلامی متعدد بود: یونانی و به همان میزان هندی و فارسی. اما تأثیر منابع یونانی در توجه ویژه به آثار بطلمیوس و مارینوس صوری دیده میشود. به پیروی از یونانیان، مسلمانان عموما قسمت مسکونی زمین را به هفت اقلیم تقسیم میکردند و آنها را با دایرههای موازی با استوا و واقع در شمال آن، نشان میدادند و سپس طول هر اقلیم را به ده بخش تقسیم میکردند. این تقسیمبندی، چهارچوب معتبر و پذیرفته برای تمام اطلاعات جغرافیایی شد، هم اطلاعات کهن و هم جدید.
اثر ادریسی که با عنوان کتاب «نزهه المشتاق فی اختراق الآفاق» در قرن ششم/ دوازدهم نوشته شده، نمونهای مناسب برای این گرایش است. ادریسی دانشمندی در خدمت روجر دوم، پادشاه نورمنی سیسیل بود و از طرف وی مأمور بود که با نقشهبرداری جغرافیایی از جهان، نقشههای مجزایی برای هر یک از تقسیمبندیهای اقلیمی فراهم سازد. این یک تلاش دستهجمعی بود و با کمک متخصصان و دیگر دانشمندان دربار روجر، یک کرۀ جغرافیایی بزرگ نقرهای با نقوش برجسته ساخته شد و اطلاعات بهدستآمده از جهانگردان و نیز منابع یونانی و عربی در آن گنجانیده شد.
با وجود تداوم سنّتهای کهن و بویژه نقش اصلی دانش یونانی، مورخان به درستی بر تازگی این نهضت علمی که در بغداد به راه افتاد، تأکید کردهاند. در ابتدای این نهضت علمی، علم حقیقتا در مقیاس وسیعی بینالمللی شد و یک زبان یعنی عربی، ابزار انتقال آن بود. تعداد زیادی از دانشمندان از ملیتهای گوناگون و با اعتقادات مختلف در فرایند تبدیل مواد قدیمی یونانی، سریانی، فارسی یا سانسکریت به زبانی واحد و بهسازی آن، مشارکت کردند. این طبیعت دیرپای نهضت علمی در سدههای میانۀ اسلامی است که از آن برای تأکید بیشتر با تعبیر «علم عربی» یاد میشود.
تقابل
علومی که بیشتر از یونان وارد شده بودند، از ابعاد مختلف با مخالفتهایی مواجه شدند. این علوم از آغاز نهضت ترجمه تا پایان قرون میانۀ اسلامی یا ناپسند شمرده شد و یا آشکارا مورد حملۀ فعالان در عرصۀ دانشهای بومی مذهبی و عربی قرار گرفت. ادعای آموزگاران منطق ارسطویی که خود را تنها حاکمان عرصۀ بیعیب اندیشیدن میدانستند، از جانب علمای نحو رد شد؛ فقها نسبت به شیوههای نوبنیاد بحث که موجب اصلاح الگوهای خارجی میشد، بیمیل بودند؛ هواداران دانش مذهبی کلام که جهانبینی خود را توسعه دادند از آموزههای مشائی و نوافلاطونی که بین فلاسفه، یعنی پیروان فلسفۀ یونان رواج داشت، استفاده نمیکردند. علوم وارداتی که نه تنها شامل ریاضی، نجوم و طب بود، بلکه سحر، کیمیا و طالعبینی بر اساس ستارهها را نیز شامل میشد، از جانب دینداران به عنوان خطری جدی برای باورهای دینی و ارزشهای زندگی دینی احساس شد.
معمولا در تاریخ این برخورد، نقشی اغراقآمیز برای غزالی در نظر گرفته میشود؛ متفکر بسیار تأثیرگذار مذهبی و سخنگوی اسلام سنیصوفیانه (درگذشته ۵۰۵ق/۱۱۱۱م) که نه تنها ردی عالمانه و مستدل بر فلسفه نوشت، بلکه مکررا به مسلمانانی که در معرض علوم عقلی اساسا بیخطر اما با قابلیت گمراهکنندگی بودند، هشدار میداد. مورخان گاهی این برخورد را به سادگی یک عکسالعمل سنتی و راستکیشانه تصور میکنند و با تأکید بر عمل منفی رد از آنچه برای توضیح باقی میماند، غافل میشوند: حقیقت این است که بر خلاف این تقابل مستمر، علم و فلسفه قرنهاست که در جهان اسلام نه تنها وجود دارد بلکه توسعه یافته است.
نهضت علم و فلسفه در اسلام پدیدهای حاشیهای نیست، بلکه تبیین تاریخی آن با تناقضی واقعی روبهرو است. این فقط برای مسلمانانی با اعتمادبهنفس از عربستان طبیعی بوده که به بقایای فرهنگ کفر که در سرزمینهای فتحشده با آن مواجه بودند، حمله کنند. افسانۀ سوزاندن کتابخانۀ اسکندریه توسط فاتحان عرب [۷] را مسلمانانی متعصب در دورۀ جنگهای صلیبی ساختهاند، اما به عنوان واقعهای مشهور و محتمل بسیار باورکردنی شده است. بیاعتنا بودن مسلمانان اولیه نسبت به فعالیتهای مسیحیان هلنی و صابئین شگفتآور نیست. اما آنچه مسلمانان اولیه انجام دادند، کاملا متفاوت و غیرمنتظره بود. آنان به جای سرکوب و فروکاستن سنت روشنفکرانۀ یونانی، به دنبال ترویج و تقویت منابع آن رفتند. آنان اساسا گرایشی به رد کردن یا هرگونه تحمل صرف نداشتند، بلکه حس حفاظت و مشارکت فعال داشتند. علوم وارداتی یونانی در جهان اسلام مدتی طولانی به حیات خود ادامه داد و بسیار توسعه یافت؛ زیرا علاقه به آنها و حمایت از آنها تداوم داشت. مشخص کردن جایگاه آنها در تمدن اسلامی به عنوان یک حاشیه صرفا برای این مطرح میشود که توضیح دادن دربارۀ وجود این علوم وارداتی را تسهیل کند.
تناقض با این حقیقت بیشتر میشود که دانشهای علمی تجربی و فلسفی تا حد زیادی از مؤسسات آموزشی، یعنی مدرسهها، دور نگه داشته شدند؛ زیرا مدارس اساسا برای آموزش مذهبی تأسیس شده بود و آموزش دانشهای زبانشناختی به عنوان لوازم ضروری مطالعۀ قرآن، حدیث و فقه رواج داشت. طب در بیمارستانهایی که سخاوتمندانه وقف شده بودند، رواج داشت و آموزش داده میشد، طلاب فقه میتوانستند و در مواردی نیاز داشتند که در مدارس یا مساجد مقداری ریاضیات بخوانند. با وجود این ملاحظات نمیتوان دربارۀ سطح بالا و پختگی علوم تجربی و ریاضیات که در آثار دانشمندان مسلمان از قرن سوم/نهم تا قرن نهم/پانزدهم به ظهور رسیده، به طور مناسب توضیح داد. دراینباره برای مثال از دستاورد توانمندیهای ریاضیدانان تمام این دوران و تعالیم آنان در ریاضیات و دیگر رشتههای علمی نزدیک به آن روشن میشود که این دستاورد نه تنها ساده و مقدماتی و گوناگون و نامرتب نیست، بلکه امری به خوبی سازمانیافته در محدودهای وسیع است. هرچند آنان به این روند نظامیافته از مطالعه پایان دادهاند. سنت پابرجای آموزش علوم وارداتی در جهان اسلام قرنهای متمادی تداوم یافت، هرچند ما از تمام جزئیات این کار اطلاع نداریم. اینکه این سنت تا حد زیادی یک روش پنهانی بوده است، از اهمیت آن نمیکاهد.
نگرش متفکران مذهبی سنی به علوم باستان پیچیدهتر از آن چیزی است که به نظر میآید. غزالی که معمولا برای رد علم و فلسفه سرزنش میشود، کاملا باور داشت و مکررا اظهار میکرد که آموختن علوم دینی کلام و فقه بسیار مقدمتر از مسلط شدن به منطق یونانی است. او منطق را چیزی بیش از یک ابزار مفید برای وضع قوانینی دربارۀ معانی درست و استنباط صحیح نمیدانست. اما از نظر وی با آمیختن منطق ارسطویی با برنامۀ آموزش دینی زمینۀ نفوذ عمیقتر دیگر بخشهای فلسفۀ ارسطویی به رشتههای مختلف دانش دینی فراهم میشود. در اثر نوشتههای غزالی و فخرالدین رازی (درگذشته ۶۰۶ق/۱۲۰۹م) برای مثال در زمان ابن خلدون مورخ مشهور (درگذشته ۸۰۸ق/۱۴۰۶م) تفاوت یک اثر کلامی و یک اثر فلسفی به سختی قابل تشخیص بود.
ابن تیمیه (درگذشته ۷۲۹ق/۱۳۲۸م) فقیه حنبلی، نگرشی تندتر از غزالی داشت و مصمم و بسیار شدید به منطق یونانی حمله کرد. بر خلاف غزالی، او کل نظام منطق ارسطویی را مبتنی بر تعالیمی ماورایی (متافیزیکی) میدانست که جهانبینی اسلامی را تهدید میکرد؛ او شیوههای ارسطویی استدلال را کاملا مغایر با انواع تفکر اسلامی میدانست. البته این خطاست که نتیجه بگیریم که ارتباطی ضروری بین دیدگاه روشن اسلام و برخی دیدگاههای افراطی مانند ابن تیمیه وجود دارد. برای مثال، ابن حزم اندیشمند اندلسی که از سران فقه ظاهری است، با منطق یونانی دشمنی ندارد و گاهی بیانی مقدماتی از آن ارائه میدهد. در هر صورت، در مهمترین مراکز آموزشی مسلمانان مانند دانشگاه الازهر در قاهره، دیدگاه غزالی و نه دیدگاه ابن تیمیه غالب است و آموزش منطق ارسطویی تاکنون ادامه یافته است.
در آستانۀ علم و فلسفۀ اسلامی چهرهای غیر قابل انتظار ایستاده و او یعقوب بن اسحاق کندی (درگذشته حدود ۲۵۷ق/۸۷۰م) است؛ یک مسلمان و عضوی از اشراف عرب (خاندان او نسب به پادشاهان قبیلۀ باستانی یمنی کنده میبرند و پدر وی مقام مهمی در دستگاه امارت کوفه داشت) که خود مروّج سنت علمی و فلسفی یونان شد؛ سنتی که در زمان وی غالبا در بین غیر مسلمانان و غیر عرب وجود داشت. او چنین نوشته است: «ما نباید شرمسار باشیم» و «حقیقت را بپذیریم و از هر منبعی که به ما میرسد جذب آن شویم حتی اگر دستاورد پیشینیان باشد و یا مردمان بیگانه» و میافزاید: «مبنای من بر این است که ابتدا بازگویی کاملی از گفتههای کهن دربارۀ موضوع ارائه دهم؛ سپس آنچه در گفتههای آنان ابراز نشده را ارائه و بحث را کامل کنم و این کار با استفاده از زبان عربی و عرف عصر ما و تواناییهای ما صورت میگیرد». او به سان مسلمانی مینویسد که در جمع حضار مسلمان خود را مخاطب قرار میدهد. او پایههای فلسفۀ اسلامی را بنیاد نهاد و در گام بسیار مهم ابتدایی، تعالیم اسلامی را با نسخۀ نوافلاطونی فلسفۀ یونان پیوند داد. نظام فلسفی وی برخی اعتقادات اسلامی مانند خلقت جهان و معاد جسمانی را پاس میدارد، اما او برای آنکه سزاوار عنوان فیلسوف باقی بماند، قصد کاستن از ارزشهای فکر فلسفی یونان را نداشت و فیلسوفی با فهم سنت یونانی بود. جانبداری وی از فکر یونانی بیپروا و با پذیرش کامل بود. او به ستارهشناسی و کیمیا میپرداخت و نیز به ماوراءالطبیعه، هواشناسی (علمالانواء)، نورشناسی، موسیقی و طب. کندی به ترجمههای مترجمان یونانی و سریانی وابسته بود، اما او قادر بود نقش مهمی در بومیسازی دانشهای باستانی ایفا کند، هم از نظر زبانی و هم از نظر اندیشهای. تلاشهای صمیمانه و مجدانۀ وی به نتایجی گسترده و ژرف انجامید.
فلاسفۀ مسلمان بعد از کندی بیشتر به تطبیق خود با معیارهای کندی پرداختهاند و گاهی در تعهد به اهداف و روشهای فکر یونانی از او فراتر رفتهاند. غالب آنان چنانکه از یک عضو یک گروه حاشیهای و در حالت تدافعی انتظار میرود، سر به زیر و پنهانکار نبودند. فارابی (درگذشته ۳۳۹ق/۹۵۰م) کاملا اعتقاد راسخ خود را اظهار میکند که استدلال جدلی در کلام اسلامی قطعا ضعیفتر از روشهای اثباتکنندۀ فلاسفه است. [۸] ابوبکر [محمدبن زکریا] رازی (درگذشته حدود ۳۱۳ق/۹۲۵م) فیلسوف و طبیب که خود را همتراز افلاطون و جالینوس میدانست، با حفظ احترام تمام ادیان و مذاهب الهی دیدگاههایی بدعتآمیز داشت. [۹] دیدگاه ابن سینا دربارۀ موضوعات بنیادین مربوط به خداوند و رابطۀ او با جهان، جایگاه این دانشمند را نزد متفکران مذهبی سنی پایین آورد و خشم آنان را برانگیخت. این واقعیت دارد که برای مدتی طولانی فلسفه در مغرب و اندلس در حالت تدافعی باقی ماند. اما ابن رشد قرطبی محکمترین رد را بر حملۀ غزالی به فلسفه عرضه کرد. [۱۰] نگاه اثباتی وی نشان میدهد که در دورۀ ابن رشد چیزی شبیه یک اتحاد بین حاکمیت سیاسی و نخبهسالاری فلسفی بر ضد فقهای مالکی بهوجود آمده بود. در حالت کلی، طبیبان و ریاضیدانان مایل نبودند که به دیدگاههایی شناخته شوند که حساسیت مردمان باتقوا را تحریک میکند. اغلب منجمان و طبیبان ادعا میکردند که کارهای آنان نشانهای آشکار از حکمت الهی است. در همان دوره به هر حال آنان مستعد جایگزین شدن به جای فعالان دانش دینی به عنوان مرجع علوم اصیل بودند.
برای اطلاع از آثار وی اینجا را کلیک کنید.
پینوشتها:
[۱] این مطلب ترجمه بخشی از مقالهای با این مشخصات است:
“The Scientific Enterprise.”, In: Bernard Lewis, ed., The World of Islam, London: Thames and Hudson, 1976, pp. 181-200.
[۲] ظاهرا در متن عربی فهرست ابن ندیم که مؤلف این داستان را از آن نقل کرده تصحیفی صورت گرفته است. در فهرست چنین آمده که من نصحک فی الذهب فلیکن عندک کالذهب اما چنان که قفطی به نقل از ابن ندیم آورده ظاهرا اصل آن چنین بوده که من یصحبک فی الذهب فلیکن عندک کالذهب که ترجمه آن چنین می شود: «رفیق راهت را چون زر ناب نگه دار» و این مثل معروفی نزد عرب است. نک. ابن ندیم، الفهرست، ترجمه و تحقیق محمدرضا تجدد، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۶ش، ص ۴۴۳، پانویس ۱(مترجم)
[۳] درباره نهضت ترجمه، نک. سید احمد هاشمی و دیگران، نهضت ترجمه، تهران، نشر کتاب مرجع، ۱۳۸۹ش، ص ۱ – ۵۷ (مترجم)
[۴] حنین بن اسحاق در رسالهای آثار ترجمه شده جالینوس را فهرست کرده که متن عربی آن همراه با ترجمه فرسی چاپ شده است: رساله حنین بن اسحاق الی علی بن یحیی فی ذکر ما ترجم من کتب جالینوس، به اهتمام مهدی محقق، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مکگیل (شعبه تهران) و دانشگاه تهران، ۱۳۷۹ش. (مترجم)
[۵] ثابت بن قره از صابئین حران بود، نک. دائره المعارف بزرگ اسلامی، ذیل ثابت بن قره. (مترجم)
[۶] چون پدرشان از دنیا رفته بود و این سه برادر خردسال بودند، مامون سرپرستی آنان را به عهده گرفت، نک. دانشنامه جهان اسلام، ذیل بنوموسی. (مترجم)
[۷] در این باره نک. مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، در: مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج ۱۴، تهران، انتشارات صدرا، آبان ۱۳۸۶ش، ص ۲۷۳-۳۱۲ (مترجم)
[۸] برای آشنایی بیشتر با فارابی و پیروان مکتب فلسفی او، نک. ایان ریچارد نتون، فارابی و مکتب او، ترجمه غلامرضا جمشیدیها و کوشا وطنخواه، تهران، نور علم، ۱۳۸۹ش. (مترجم)
[۹] برای آشنایی با شخصیت، اندیشهها و آثار محمدبن زکریای رازی، نک. مهدی محقق، فیلسوف ری محمدبن زکریای رازی، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مکگیل (شعبه تهران) و دانشگاه تهران، ۱۳۵۲ش. (مترجم)
[۱۰] «غزالى کتاب معروفى دارد به نام تهافت الفلاسفه. در این کتاب بیست مسأله را بر فلاسفه مورد ایراد قرار داده است و به عقیده خود تناقضگویىهاى فلاسفه را آشکار کرده است. ابن رشد اندلسى به غزالى پاسخ گفته است و نام کتاب خویش را تهافت التهافت گذاشته است»؛ مرتضی مطهری، منطق – فلسفه، در: مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، تهران، انتشارات صدرا، ج ۵، ص ۱۶۷ (مترجم)
منبع: پایگاه عبرت پژوهی تاریخی
لطفا نظر خود را در مورد این مطلب بنویسید
نظرات شما
نظری برای این مطلب ثبت نشده است
مشاهده بیشتر
اطلاعات تماس
با عضویت در خبر نامه
از آخرین مطالب ما، باخبر شوید...