date دوشنبه ۱۳۹۹/۰۸/۱۲ views 758
اشتراک گذاری در Telegram Whatsapp Twitter Linkedin mail Facebook

book

نوع اثر مقاله

موضوع سفرنامه

نویسندهدون استوارت

ترجمه-تلخیصمحمد کاظم رحمتی

مجلهآینه پژوهش

شماره 123

سال نشر 1389

صفحات 42-57

حسین بن عبدالصمد حارثى عاملى و رساله الرحله او

معرفی کامل

سخن مترجم
ظهور دولت صفویه در سال ۹۰۷ و اعلان تشیع توسط شاه اسماعیل اول صفوى, واکنش هایى در جوامع شیعى خارج از قلمرو صفویه, خاصه جبل عامل و عراق عرب در پى داشته است; اما متأسفانه دانش ما از این گونه عکس العمل ها به دلیل نبود مدارک کافى اندک است. نیومن بر اساس مجادلات میان محقق کرکى و شیخ ابراهیم قطیفى در مسئله خراج, این نزاع را تعمیم داده, آن را نشانى از واکنش برخى علما نسبت به اعلان تشیع از سوى صفویه و رد آن و حتى نشانى از مجادلات اخبارى و اصولى دانسته است;۲ در حالى که منازعه میان قطیفى و محقق کرکى, ربطى به اعلان تشیع از سوى صفویه و حتى تشیع مورد حمایت صفویه ندارد و ظاهراً تنها بحثى فقهى یا انتقاد از موضع محقق کرکى در نزدیکى به قدرت دنیوى است که در سنت اسلامى سخت مورد نکوهش قرار گرفته است; خاصه آنکه رفتارهاى کاملاً ناسازگار شاه اسماعیل اول و کشتارهاى بیرحمانه وى که نه با فقه شیعه سر سازگارى داشت و نه با سنت سیاسى سلسله هاى پیش از او, زبانزد همگان بوده است; نکاتى که مورخان دربار صفویه بدون اشاره از ذکر آنها, از کنار آنها گذشته اند, ولى در سفرنامه هاى تاجران ونیزى که در این عصر به ایران سفر کرده اند, اطلاعات مهمى در این خصوص آمده که گزارش هاى مورخان عثمانى و برخى کسان که از ایران گریخته اند را به خوبى تأیید مى کند.۳
درست است که بخش اعظمى از هواداران صفویه, خاصه کسانى که در آناتولى زندگى مى کرده اند, پایبند تشیع فقهى نبوده اند, اما بدیهى است که تشیع مورد حمایت صفویه, تشیع فقهى بوده است. درباره موضع عالمان جبل عامه خاصه فقیهان برجسته پس از محقق کرکى و یا برخى از معاصران وى, چون سیدحسن بن جعفر کرکى اطلاعات مهمى باقى مانده است. مهم ترین فقیه امامى پس از محقق کرکى (متوفاى ۹۴۰ ق), شهید ثانى (شهادت ۹۶۵ ق) و شیخ حسین بن عبدالصمد حارثى عاملى (متوفاى ۹۸۴ ق) هستند. از عاملى رساله کوتاهى با عنوان (الرحله) باقى مانده که متن آن به تازگى منتشر شده و حاوى نکات مهمى درخصوص مواضع این عالم برجسته عاملى در خصوص صفویه است و برخلاف نظر نیومن, این متن و برخى شواهد دیگر به صراحت نشانگر آن است که عالمان عاملى از حکومت صفویه حمایت کرده, اعلان تشیع را فرصت به دست آمده براى ترویج تشیع دانسته اند و نزدیکى یا عدم نزدیکى آنها به دربار صفویه, بدون آنکه به مسئله پذیرش تشیع صفویه مرتبط باشد, بیشتر نمایانگر گرایشى در سنت اسلامى در عدم نزدیکى به قدرت و ناپسنددانستن آن بوده است.
رساله (الرحله) نوشته حسین بن عبدالصمد حارثى عاملى است که شهرتش تحت الشعاع فرزندش شیخ بهایى قرار گرفته, یکى از معدود عالمان عاملى مهاجر به ایران در دوره شاه طهماسب (۹۳۰ ـ ۹۸۴ ق) است که از خود سفرنامه اى, در شرح حال حوادث سفر خویش به جا گذاشته است. على رغم اهمیت این سفرنامه براى تحلیل و بررسى تاریخ صفویه به نحو عام و عصر شاه طهماسب به نحو خاص و انتشار متن آن در ایران, توجهى به آن نشده و تنها استاد ارجمند دکتر مهدى فرهانى منفرد در کتاب مهاجرت علماى جبل عامل به ایران در عصر صفوى از آن بهره برده اند و به عبارت دیگر فضل توجه به این رساله نیز به ایشان بازمى گردد.
نوشته حاضر که ترجمه تلخیص شده آن تقدیم مى شود, تحلیلى از رساله (الرحله) حارثى و تلاشى است براى پاسخ دادن به واکنش علما, خاصه جبل عامل به تشکیل دولت صفویه.
درباره حسین بن عبدالصمد حارثى عاملى که وى را باید یکى از مهم ترین مروجان دیدگاه هاى شهید ثانى در ایران دانست, مقالات مختلفى نگاشته شده است که مهم ترین آنها در کتابى که چندى پیش (پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى) به کوشش این قلم منتشر کرده, تجدید چاپ شده است;۴ و همچنین مى توان به مدخل حارثى, حسین بن عبدالصمد در دانشنامه جهان اسلام نوشته این کمینه مراجعه کرد. مؤلف مقاله, استاد محترم دون استوارت, پژوهشگر و محقق حوزه تاریخ فقه شیعه است که مقالات و نگاشته هاى فراوانى از ایشان منتشر شده است که بخش مهمى از آنها در کتاب پیش گفته و مجموعه اى دیگر که این قلم درباره شهیدین آماده کرده, درج شده است.۵
*
در قرن دهم و یازدهم, عالمان شیعى اهل جبل عامل نقش مهمى در تثبیت مشروعیت صفویه در قبال مخالفان قدرتمند آنها, یعنى عثمانى و ازبکان ایفا کردند و در گروش بخش اعظمى از جامعه ایران به تشیع نقش کلیدى داشته اند; از سوى دیگر آنها با بهره گیرى از فضاى جدید, ادبیات مکتوب شیعى به زبان عربى و فارسى را به اوج شکوفایى خود رساندند.۶ هرچند این مسائل به عنوان واقعیت هاى تاریخى مورد تأیید است, اما ماهیت و دلایل مهاجرت علماى جبل عامل به ایران, همچنان به صورت کامل بررسى و فهم نشده است; خاصه در مراحل آغازین آن, یعنى عصر شاه اسماعیل صفوى (۹۰۶ ـ ۹۳۰ ق) و شاه طهماسب (۹۳۰ ـ ۹۸۴ ق).
برخى پژوهشگران از یک سو ابراز کرده اند: فشار عثمانى بر شیعیان تا آن حد نبوده که آنها را وادار به مهاجرت و یافتن ماواى امن کند و آنان را به مهاجرت به قلمرو تحت سیطره صفویه وادارد. این پژوهشگران در تأیید گفته خود, رد پذیرش مشروعیت صفویه توسط بسیارى از علماى عاملى را دلیلى جدى براى مدعاى خود مى دانند. ارزیابى دقیق تر از انگیزه هاى علماى مهاجر دشوار است; چرا که اسناد و مدارک بسیار اندکى ناظر به این مطلب از این دوره باقى مانده است. کشف اخیر سفرنامه عالم عاملى حسین بن عبدالصمد حارثى عاملى که سفر خود به ایران را در میانه قرن دهم هجرى با جزئیات چندى شرح داده, پرتو تازه اى بر این مسئله مبهم مى افکند. سفرنامه حارثى که در اصل به صورت نامه اى به استادش زین الدین عاملى است, فاقد تاریخ نگارش است; اما مى توان با توجه به شواهد موجود در متن, نشان داد در ۹۶۱ ق / ۱۵۵۴ م نگاشته شده و شرح سفرى است که اندکى قبل و در همان سال رخ داده است.
باوجود آنکه نامه سبک ادبى فخیمى دارد و به نثرى مسجع و کاملاً ادبى نگاشته شده, حاوى مطالبى است که مى تواند ما را در شناخت ذهنیت حارثى و علل مهاجرت او به ایران یارى کند و پرتوى تازه اى بر ماهیت مهاجرت علماى عاملى از جبل عامل به ایران و موضع علماى عاملى نسبت به شاهان صفوى بیفکند.
حسین بن عبدالصمد حارثى همدانى عاملى در سال ۹۱۸ ق / ۱۵۱۲ م و احتمالاً در روستاى جُبَع / جُباع که در غرب صیدون (صیدا) قرار دارد, چشم به جهان گشود. او نزد عالمان شیعه در زادگاهش و نواحى اطراف آن و نزد کسانى چون سیدحسن بن جعفر کرکى (متوفاى ۹۳۶ ق / ۱۵۳۰ م), پسرخاله و داماد محقق کرکى (متوفاى ۹۴۰ ق) که حارثى نزد او و در روستاى کرک نوح, و از همه مهم تر زین الدین عاملى (متوفاى ۹۶۵ ق / ۱۵۵۸ م), جبعى هم ولایتى خودش که بعدها به سبب شهادت توسط مقامات عثمانى, به (شهید ثانى) در سنت شیعه شهرت یافت, تحصیل کرد. او به مدت بیست سال نزد شعید ثانى به فراگیرى علوم رایج عصرش مشغول بود و با او براى تحصیل نزد دیگر عالمان دمشق و قاهره سفر کرد. حارثى, شهید ثانى را در سفر به استانبول براى دستیابى به سمت رسمى از دربار عثمانى در سال ۹۵۲ ق / ۱۵۴۵ م همراهى کرده است.
در میانه قرن دهم هجرى, حسین بن عبدالصمد, جبل عامل را ترک کرد و در قلمرو تحت سیطره و حاکمیت صفویه مستقر شد و به سرعت به مناصب مهم دینى, یعنى شیخ الاسلامى قزوین, مشهد و هرات در نیمه دوم حکومت شاه طهماسب (۹۳۰ ـ ۹۸۴) دست یافت. وى در سال ۹۸۳ ق به قصد اداى حج, ایران را ترک کرد و پس از انجام حج به بحرین رفت و در همان جا بر اثر بیمارى درگذشت و در روستاى مُصَّلى از توابع هِجر به خاک سپرده شد.۷
حارثى نقش مهمى در تاریخ علوم دینى سنت شیعى ایفا کرده, نقش برجسته اى در رواج مطالعات فقه شیعه, حدیث و نقد حدیث در ایران داشته است; از سوى دیگر نقش و جایگاه مهمى در انتقال, تعلیم و حاشیه نگارى بر آثار شهید اول, محمدبن مکى جَزّینى (متوفاى ۷۸۶ ق) و خاصه استادش زین الدین عاملى داشته است. دستاورد حارثى تحت الشعاع شهرت فرزندش بهاءالدین محمد عاملى (۹۵۳ ـ ۱۰۳۰ ق) قرار گرفته که براى سه دهه, منصب دینى مهم امپراتورى, یعنى شیخ الاسلامى را در دوران شاه عباس اول (۹۹۶ ـ ۱۰۳۸ ق) بر عهده داشته است; با این حال باید حارثى را یکى از مهم ترین فقیهان شیعى قرن دهم هجرى دانست.
تاریخ و شرایط مهاجرت حارثى به ایران, موضوع مورد توجه محققان بوده و دلیل آن ارتباط مهاجرت وى به ایران با مسئله وضعیت شیعیان در قلمرو امپراتورى عثمانى در قرن دهم هجرى و مهاجرت عاملى ها به ایران است. چهار گزارش مهم در منابع درباره تاریخ رسیدن او به ایران در دست است. اسکندر بیگ منشى (متوفاى ۱۰۴۲ ق) که در سال ۱۰۲۵ ق به نگارش وقایع نامه مشهور خود درباره دوران سلطنت شاه عباس اول, یعنى تاریخ عالم آراى عباسى مشغول بوده, آورده است: حسین بن عبدالصمد حارثى و فرزندش, پس از شهادت شهید ثانى, تاریخى که مى توان زمان رخ دادن آن را ۱۷ رجب ۹۶۵ ق / ۵ مه ۱۵۵۸ م تعیین کرد, به ایران مهاجرت کرده اند.۸ دیگر گزارش هاى مذکور در منابع, با این گزارش تعارض دارند. شیخ یوسف بحرانى (متوفاى ۱۱۸۶ ق) در اجازه بلند خود, لؤلؤه البحرین گزارش داده است: بهاءالدین در زمانى که به ایران به همراه خانواده اش مهاجرت کرده, هفت ساله بوده است;۹ براساس آنکه شیخ بهایى در ۲۷ ذى الحجه ۹۵۳ ق / ۱۸ فوریه ۱۵۴۷ م متولد شده است. هفت سالگى او زمانى میان ۲۷ ذى الحجه ۹۶۰ ق / ۴ دسامبر ۱۵۵۳ م و ۲۶ ذى الحجه ۹۶۱ ق / ۲۱ نوامبر ۱۵۵۴ م خواهد بود. در شرح حال فارسى اکنون گمشده شیخ بهایى که مظفرالدین على نگاشته و منتخباتى از آن را میرزا عبداللّه افندى اصفهانى (متوفاى حدود ۱۱۳۰ ق / ۱۷۱۹ م) در کتاب تراجم ریاض العلماء که در ـ سال ۱۱۰۶ ق / ۱۶۹۴ ـ ۱۶۹۵ م به تألیف آن مشغول بوده ـ نقل کرده است, شرح حال مختصرى از زندگى و حیات حارثى در ایران آمده است.
مظفرالدین گزارش داده است حارثى به همراه خانواده اش به ایران آمد و در اصفهان سکنى گزید و سه سال در آنجا اقامت داشت. او را همقطار عاملى اش شیخ على بن هلال مشار کرکى (متوفاى ۹۸۴ ق / ۱۵۷۶ م) که شیخ الاسلام اصفهان بود, به دربار معرفى کرد و شاه طهماسب, حارثى را به شیخ الاسلامى قزوین که در آن هنگام پایتخت صفوى بود, منصوب کرد. حارثى این منصب را به مدت هفت سال در اختیار داشت. سپس او براى مدت طولانى به شیخ الاسلامى مشهد منصوب شد و پس از آن, به مدت هشت سال شیخ الاسلام هرات گردید و پس از آن در سال ۹۸۳ ق / ۱۵۷۵ م ایران را به قصد انجام حج ترک کرد.۱۰ دست آخر آنکه, محمد یوسف واله اصفهانى (حیات در اواخر قرن یازدهم هجرى) در وقایع نامه خلد برین گزارش کرده است حسین بن عبدالصمد در سال ۹۶۳ ق به دربار صفویه در قزوین, آمده است.۱۱
مدارک مستندى دال بر اقامت حسین بن عبدالصمد در قزوین میان سال هاى ۹۶۶ ق / ۱۵۵۸ م و ۹۷۰ ق / ۱۵۶۳ م وجود دارد; اما خلأ حدود هشت ساله اى از دوران خاص زندگى او که وى مى بایست در آن مدت به ایران آمده باشد و در آنجا اقامت گزیده باشد, وجود دارد. آغاز دوره موردِ اشاره را مى توان با اجازه اى که او درباره روایت حاشیه اش بر الفیه شهید اول ـ که اثرى مشهور در هزار حکم شرعى درباره نماز بوده ـ در کربلا و در سال ۹۵۸ ق / ۱۵۵۱ م به شخصى داده, دانست.۱۲ هشت سال بعد, او در یادداشتى اشاره کرده است فرزندش ابوتراب عبدالصمد در قزوین و در ۳ صفر ۹۶۶ ق / ۵ نوامبر ۱۵۵۸ م چشم به جهان گشوده است.۱۳ اندکى پس از این تاریخ, یکى از دختران او فرزند پسرى به نام سیدمحمد در ماه بعد و در ۲۸ صفر ۹۶۶ ق / ۹ دسامبر ۱۵۵۸ م باز در قزوین به دنیا آورده است.۱۴ بهاءالدین استنساخ رساله اى از پدرش, به نام رساله الواجبات العلمیه والعملیه را در قزوین و در سال ۹۶۶ ق / ۱۵۵۸ ـ ۱۵۵۹ به اتمام رسانده است.۱۵ شاگرد حارثى استنساخ و کتابت رجال ابن داوود را بر اساس نسخه حارثى در قزوین و تاریخ ۱۷ شوال ۹۶۷ ق / ۱۱ ژولاى ۱۵۶۰ م به اتمام رسانده است.۱۶ حسین بن عبدالصمد حارثى به نیابت از شاه طهماسب پاسخى به نامه شاه سلیمان قانونى (۹۲۶ ـ ۹۷۴ ق / ۱۵۲۰ ـ ۱۵۶۶ م) درباره شاهزاده فرارى عثمانى بایزید به ایران نگاشته است. تبادل این نامه نگارى ها مى بایست زمانى رخ داده باشد که شاه طهماسب, هیئتى از عثمانى را در قزوین و در تاریخ ۲۲ رجب ۹۶۸ ق / ۸ آوریل ۱۵۶۱ م به حضور پذیرفته است.۱۷
در دوم ذى الحجه ۹۶۸ ق / ۱۴ آگوست ۱۵۶۱ م احتمالاً در دربار, حسین بن عبدالصمد, نگارش رساله اى را به اتمام رسانده است و آن را به شاه طهماسب درباره دو مسئله فقهى تقدیم کرده است. مسئله نخست درباره طهارت حصیر متنجس شده به بول بود که آیا با در معرض آفتاب قرارگرفتن پاک مى گردد یا خیر, و دیگرى درباره مسئله حق سادات از خمس بوده است.۱۸
در سال ۹۶۹ ق / ۱۵۶۱ ـ ۱۵۶۲ م در قزوین, بهاءالدین فرزند حارثى استنساخ نسخه اى از شرح اشکال التأسیس, کتابى در نجوم, نوشته قاضى زاده رومى (متوفاى ۸۱۵ ق / ۱۴۱۲ م) را به پایان رسانده بود;۱۹ همچنین در ۹ رجب ۹۷۰ ق / ۴ مارس ۱۵۶۳ م حارثى نگارش کتاب العقد الحسینى (الطهماسبى) خود را احتمالاً در شهر قزوین به اتمام رسانده بود.۲۰
تطبیق دادن گزارش هاى فوق با گزارش مظفرالدین على دشوار است; همچنین تناقض آشکارى میان گزارش اسکندربیگ که دلالت دارد رسیدن حارثى به ایران, تاریخى پس از ۹۶۶ ق / ۱۵۵۸ م بوده و دیگر گزارش ها وجود دارد. گزارش دوم, تاریخ رسیدن حارثى به ایران را سال ۹۶۰ ـ ۱۶۹ق / ۱۵۵۳ ـ ۱۵۵۴ م بیان مى دارد. گزارش سوم و چهارم که تلفیق آنها را ذکر کردیم, تاریخ حدود ۹۶۰ ق را ارائه مى دهند. در شمارى از مطالعات, تاریخ متأخرتر ۹۶۶ ق, یعنى پس از شهادت شهید ثانى, به عنوان زمان ورود حارثى به ایران پذیرفته شده است.۲۱ من پیشتر استدلال کرده بودم که گزارش اسکندربیگ نادرست است و باید آن را براى حل این مشکل کنار نهاد و حسین بن عبدالصمد احتمالاً زمانى میان سال ۹۵۸ و ۹۶۱ که این تاریخ دست کم چهار سال پیش از شهادت شهید ثانى است, به ایران آمده است.۲۲ درست است که وثاقت گفته بحرانى در لؤلؤه البحرین محل تأمل است, چرا که منبعى متأخرتر است و در سال ۱۱۸۲ ق / ۱۷۶۸ م تألیف شده است;۲۳ همین گونه مؤلف کتاب خلد برین که در سال ۱۰۷۸ ق / ۱۶۶۷ ـ ۱۶۶۸ م نگاشته شده, اشاره اى به منبع خود درباره اطلاع وى از زمان ورود حارثى به ایران و دربار صفویه در قزوین ندارد و بررسى وثاقت آنها دشوار است; اما کاملاً محتمل است که آنها اطلاعات خود را از منابع کهن تر اخذ کرده باشند که اکنون موجود نیستند. سفرنامه حارثى, اکنون پرتوى تازه اى بر این پرسش مى افکند و به ما امکان مى دهد این پرسش را به نحو قاطعى حل کرده, به آن پاسخ دهیم.
سند ارزشمندى که تا کنون در تحقیقات پیشین به آن در شرح حال حسین بن عبدالصمد و فرزندش بهاءالدین محمد توجهى نشده, نامه اى است که حسین بن عبدالصمد از ایران به استادش زین الدین در جبل عامل فرستاده است. در سنت علمى شیعه, آگاهى هایى از این نامه پیش از کشف اخیر آن در ایران و همچنین به عنوان سفرنامه اى نوشته شده توسط حارثى وجود داشته است; هرچند مشخص نبوده که آیا متن این دو یکى است; هرچند اکنون مى دانیم که هر دو عنوان به یک متن اشاره دارد. حر عاملى (متوفاى ۱۱۰۴ ق / ۱۶۹۲ م) کتاب رساله رحله و مااتفق فى سفره را در ضمن شرح حال حارثى در امل الآمل فى ذکر علماء جبل عامل یاد کرده است.۲۴ سیدمحسن امین (متوفاى ۱۹۵۲ ق) همان عنوان را به نام دوازدهمین اثر از بیست و هفتمین کتاب حارثى یاد کرده, افزوده است: این اثر باقى نمانده است, و در توضیحى درباره این کتاب یادآور شده که اگر این رساله موجود مى بود, از رساله هاى خواندنى بود, چرا که به علاوه دانش حارثى و مطالعات فراوان او, حارثى سراسر زمین را گشته و شرق و غرب را درنوردیده است و حوادث غریب فراوانى براى او رخ داده است.۲۵ ظاهراً امین این رساله را سفرنامه اى مشتمل بر تمام یا بسیارى از سفرهاى حارثى و نه مربوط به یک سفر خاص آنچه در واقع بوده, مى دانسته است.
آقابزرگ طهرانى (متوفاى ۱۹۷۰ ق) به دو متن مرتبط از حارثى در کتابشناسى حجیم خود از تألیفات شیعه, الذریعه الى تصانیف الشیعه اشاره کرده است. در جایى او از سفرنامه (الرحله) حارثى سخن گفته است, اما اشاره اى دال بر وجود آن نکرده است. اثر دیگر مورد اشاره طهرانى, نامه (مکتوبى) از حسین بن عبدالصمد به زین الدین عاملى است که در آن حارثى گزارش سفر خود به عراق و آنچه براى او رخ داده را نقل کرده است. طهرانى گزارش داده است: کتاب در مجموعه اى از رساله ها موجود است که على بن محمدرضا بن هادى کاشف الغطاء براى مطالعه خود کتابت کرده است; اما ایشان سخنى درباره اینکه نسخه اساس کجا بوده, بیان نکرده است.
در اوایل قرن چهاردهم هجرى, جعفر آل بحرالعلوم, عالم شیعى عراقى مى بایست به نسخه اى از سفرنامه حارثى دست یافته باشد, چرا که در تحفه العالم که شرحى بر کتاب معالم الدین, نوشته حسن بن زین الدین عاملى (متوفاى ۱۰۱۱ ق / ۱۶۰۲ م) است, عبارت بلندى از این سفرنامه نقل کرده, گفته است: متن سفرنامه بسیار ادبى است.۲۶ محمدمهدى خرسان, همین عبارت را به نقل از کتاب بحرالعلوم در مقدمه اش بر تصحیحى از کتاب کشکول بهاءالدین عاملى نقل کرده است و دلال عباس نیز به نقل از مقدمه خرسان, همین عبارت را در تک نگارى اخیرش درباره شیخ بهاء الدین عاملى آورده است.۲۷ او در تذکارى درباره متن نامه, نوشته است نامه حسین بن عبدالصمد از ایران به زین الدین کاملاً ادیبانه است. خرسان و دلال عباس وجود چنین نامه اى را دلیلى بر این مطلب دانسته اند که حسین بن عبدالصمد پیش از شهادت زین الدین به ایران مهاجرت کرده است و خرسان در مقدمه اش بر کشکول نتیجه گرفته است بهاءالدین و پدرش در حدود ۹۶۰ ق به ایران مهاجرت کرده اند.۲۸
دلال عباس با صراحت بیشترى زمان رسیدن حارثى به ایران را اواخر دهه ۹۵۰ ق, ۹۶۰ ق یا اوایل ۹۶۱ ق ذکر کرده است.۲۹ رولى جوردى ابى صعب در اثر اخیرش درباره نقش علماى عاملى در دولت صفویه, یادآور شده است حارثى در حدود ۹۶۰ ق / ۱۵۵۲ م به ایران رسیده است.۳۰
مهدى فرهانى منفرد, زمانى که به تحقیق درباره مهاجرت علماى عاملى به ایران عصر صفویه مشغول بوده است, سفرنامه حارثى را که در کتابخانه مجلس شوراى اسلامى (نسخه خطى ۵۱۳۸, رساله ۱۰۵) در مجموعه اى مفصل به نام جامع ابن خاتون ـ که به ابن خاتون و داماد حارثى تعلق داشته ـ یافته است.۳۱ فرهانى بر اساس این رساله که یکى از ۱۵۳ رساله مجموعه است, توصیف کوتاهى از سفر حارثى به ایران آورده, گفته است این متن با قاطعیت ثابت مى کند حسین بن عبدالصمد پیش از شهادت شهید ثانى, به ایران مهاجرت کرده است.۳۲ محقق لبنانى, یوسف طباجه متن سفرنامه را در مقاله اى در روزنامه السفیر لبنان مورد بحث قرار داده (آگوست ۲۰۰۱),۳۳ در همان سال, متن سفرنامه در ایران, توسط اسعد طیب به همراه کتاب تفسیر العروه الوثقى شیخ بهایى که محمدرضا نعمتى آن را تصحیح کرده, منتشر شده است.۳۴ در سال ۲۰۰۳ طباجه تصحیح دیگرى از متن رساله الرحله را به همراه حواشى فراوان و بحث مستوفى, در مجله المنهاج که مجله اى لبنانى مختص مطالعات اسلامى است, منتشر کرده است.۳۵
دو چاپ الرحله از جهاتى با یکدیگر تفاوت دارند. مصحح ایرانى مقدمه اى بسیار کوتاه و حواشى متفرقه اندکى بر متن افزوده و ظاهراً به دلایل سیاسى, عبارتى از متن را که در آن حارثى, کردان را به دلیل غارت اموالش از راه خرم آباد به کاشان لعن کرده است, بدون تذکر به اینکه مطلبى را حذف کرده, از نسخه انداخته است. این عبارت در تصحیح طباجه آمده و از این حیث نسبت به چاپ قم برترى دارد. تصحیح طباجه, مشتمل بر مقدمه و حواشى فراوان نسبت به چاپ قبلى است و کلمات غریب عربى متن نیز در حاشیه توضیح داده شده است; با این حال چند پاورقى در چاپ به خطا حذف شده است. در متن ۲۶۰ پاورقى شماره گذارى شده است, اما پانوشت هاى ۲۴۸ ـ ۲۶۰ از قلم افتاده اند (نک به: ص ۱۹۵).۳۶

سفر حارثى به ایران
سفرنامه حارثى به صورت نامه اى است که حارثى به استادش زین الدین عاملى نگاشته است. متن, بسیار ادیبانه نوشته شده, مشحون از عبارت ادبى نظم و نثر است; از آیات قرآنى در مواضع مهم بهره گرفته شده, متن سفرنامه در اصفهان نگاشته شده است; جایى که حارثى در آنجا سکنى گزیده بود و نامه را بنابر ادعاى حارثى به خواهش و درخواست استادش که پیش از جداشدن از او خواسته بود هرچه براى او اتفاق مى افتد براى او بنگارد, نوشته شده است (۱۶۸ / ۱۵۷). متن مسلماً نسخه اصل رساله نیست; چرا که فاقد انجام و عنوان اصلى و سرفصل است. در متن, از تاریخ ربیع الاول بدون ذکر سال سخن رفته است. حسین بن عبدالصمد سفرنامه خود را با گزارش عزیمت خود از شام و جداشدن از زین الدین آغاز کرده است (۱۶۸ / ۱۵۷). او به مدت نامشخصى در عراق اقامت داشته, مرقدهاى طهر امام حسین(ع) در کربلا و بارگاه امام موسى کاظم(ع) (الکاظمین) در بغداد را زیارت کرده است (۱۶۹ ـ ۱۷۰ / ۱۵۹). خویشاوندان وى ـ احتمالاً برادران حارثى یا پسرعموهایش ـ در عراق سکونت داشته اند; چرا که او متذکر شده مدتى را به بازدید آنها به همراه زیارت مراقد مشرفه, سپرى کرده است… (فى قربه أستفیدها أو قرابه أعودها, أو زیاره أستعدّها وأستعیدها) (۱۷۰ / ۱۵۹). در آغاز, اقامت در عراق بى نهایت لذت بخش بوده, اما مشکلاتى براى حارثى رخ داده است که شیرینى اقامت در عراق را به کام او تلخ کرده است. حارثى از این مشکلات تنها به اجمال سخن گفته و بیان داشته است مسبب آن, دوستى نزدیک بوده که شاید به دلیل حسادت به مقام و منزلت وى, مشکلاتى براى او فراهم آورده است. به دلیل این مشکلات, حارثى عراق را ترک کرد (۱۷۰ ـ ۱۷۱ / ۱۶۰ ـ ۱۶۱).
سفر وى از عراق از نجف آغاز شده است (۱۷۷ ـ ۱۸۰ / ۱۶۶ ـ ۱۶۸). هرچند حارثى به صراحت در سفرنامه خود خاطرنشان نمى کند که چه کسانى همراه او بوده اند, با این حال وى مى بایست به همراهى گروهى, از جمله همسرش, پسر بزرگش بهاءالدین, دخترش سلمى و دختر بزرگش که به نام وى در منابع اشاره اى نشده است, سفر را آغاز کرده باشد.۳۷ حارثى همچنین از پنج ایرانى با عنوان همسفران خود نام برده است: سید اسداللّه, حسن, فتح اللّه, شمس الدین و سیف الدین (۱۸۳ / ۱۷۲ ـ ۱۷۳), و در عبارتى ادبى, اسامى آنها را ذکر کرده است.۳۸
سید اسداللّه احتمالاً سیداسداللّه خلیفه, سید مشهور و ساکن در اصفهان باشد که از وى در ادامه با تفصیل بیشترى سخن خواهیم گفت; اما شناخت هویت دیگر افراد امکان پذیر نیست. آنها در بغداد پنج روز براى تأمین مایحتاج سفر خود اقامت داشته اند (۱۸۰ / ۱۶۸ ـ ۱۶۹). از آنجا به بعقوبه در شمال بغداد رفته, به مدت هشت روز مهمان فرد برجسته اى (صدور) بوده اند (۱۸۰ / ۱۶۹).۳۹ سپس به سفر خود ادامه داده, از خاک عراق خارج مى شوند و به جایى که حسین بن عبدالصمد از آن به کردستان یا مملکت کردستان (المملکه الکردیه) یاد کرده, درآمدند و در آنجا نزد کسى که حارثى او را سلطان محمود, حاکم آن ولایت نام برده, سکنى گزیدند (۱۸۰ / ۱۶۹). احتمالاً آنها در کرمانشاه, شهر اصلى در جنوب کردستان اقامت گزیده باشند که در مسیر احتمالى سفر حارثى به ایران بوده است.۴۰ شاهزاده پناهنده صفوى به دربار عثمانى, القاص میرزا, برادر شاه طهماسب از همین راه, از بغداد و از طریق کرمانشاه به ایران وارد شده بود و حملات خود را به نواحى مرزى ایران در سال ۹۵۵ ق / ۱۵۴۸ م یعنى به همدان, قم, کاشان و اصفهان انجام داده بود.۴۱ به یقین نمى توان هویت سلطان محمود را تعیین کرد. فرهانى منفرد وى را حاکم محلى کردستان, محمود ثانى معرفى کرده است; اما توضیح بیشترى در این خصوص ارائه نداده است.۴۲ گفته فرهانى در معرفى محمود به محمود ثانى, ظاهراً بر اساس فهم نادرست عبارتى از متن الرحله باشد که حارثى در اشاره به بزرگداشت اربعین حسینى توسط محمود آورده است. تعبیر (سلطان) اغلب در اشاره به حکام ایالت صفوى استفاده مى شده است. محمود مورد بحث, ممکن است سلطان محمود افشار باشد که وقایع نامه ها او را با عنوان حاکم کهکیلویه و لرستان در سال ۹۵۵ ق / ۱۵۴۸ م و ساوه در سال ۹۸۴ ق / ۱۵۷۶ م یاد کرده اند. شمارى از افراد طائفه افشار, امارت بسیارى از استان هاى جنوبى ایران را در این دوره در اختیار داشته اند; اما بررسى وقایع نامه ها حاوى هیچ اشاره و ارجاع صریحى به امارت شخص مورد بحث در الرحله نیستند.۴۳
زمانى که گروه حارثى, کرمانشاه را ترک کردند, حاکم, برادرش را به عنوان راهنما همراه آنها فرستاد. آنها در یکم ربیع الثانى به خرم آباد, مرکز ولایت لرستان رسیدند و نزد حاکم محلى آنجا, محمدى سلطان اقامت گزیدند (۱۸۰ ـ ۱۸۱ / ۱۶۹). همچون مورد قبل, حارثى تعبیر (سلطان) را در معرفى این حاکم استفاده کرده است. محمدى سلطان متعلق به خانواده سادات عباسى بوده که حکومت و امارت لرستان را تا قرن یازدهم هجرى در دست داشته اند. پدربزرگ او, شاه رستم بر منصب خود, پس از آنکه شاه اسماعیل اول منطقه را در ۹۱۴ ق / ۱۰۵۸ م فتح کرده بود, با اعلام وفادارى به وى, ابقا شده بود. پس از شاه رستم, فرزند بزرگش, میراغور به امارت لرستان دست یافت و در زمانى که اغور به اردوى شاه طهماسب در هنگام لشکرکشى بر ضد حاکم عبیداللّه خان (متوفاى ۹۴۶ ق / ۱۵۴۰ م) در خراسان و در سال ۹۴۰ ق / ۱۵۳۳ ـ ۱۵۳۴ م پیوست, برادر جوان ترش, میرجهانگیر, پدر سلطان محمدى به نیابت از وى امارت لرستان را در دست گرفت. اغور پس از بازگشت, توسط گروهى از هواداران جهانگیر در نزدیکى نهاوند به قتل رسید و حکومت لرستان به دست میرجهانگیر افتاد. جهانگیر بعدها خشم شاه طهماسب را به واسطه شورش بر او و حمله به استان هاى همجوار برانگیخت و سرانجام به دستور وى در سال ۹۴۹ ق / ۱۵۴ ـ ۱۵۴۳ م به قتل رسید. فرزند بزرگ جهانگیر, شاه رستم ثانى به دستور طهماسب در قلعه الموت زندانى شد و محمدى نیز که بسیار کوچک بود, پنهان شد. پس از مدتى شاه طهماسب, رستم ثانى را از حبس آزاد کرد و خانواده وى با پادرمیانى شاه قاسم, از سادات برجسته لرستان و داماد جهانگیر و برادرزن رستم ثانى, جایگاه گذشته خود را بازیافت و رستم ثانى امارت دو سوم لرستان را به دست آورد که مشتمل بود بر خاوه و الشتر, و محمدى امارت باقى مناطق را در دست گرفت که مشتمل بر خرم آباد و مناطق اطراف آن بود. این ترتیب تا سال ۹۷۱ ق / ۱۵۶۳ ـ ۱۵۶۴ م ادامه داشت و در این زمان شاه طهماسب, محمدى سلطان را به دلیل تحریکات شورش گونه وى در الموت زندانى کرد و امارت تمام لرستان به رستم ثانى رسید!۴۴ بر این اساس زمان رسیدن حارثى, تاریخى میان سال ۹۴۹ ق / ۱۵۴ ـ ۱۵۴۳ م و ۹۷۱ ق خواهد بود که حارثى مورد استقبال و پذیرایى محمدى سلطان در خرم آباد قرار گرفته بود.
حسین بن عبدالصمد به همراه همراهانش به سرعت خرم آباد را ترک کردند.۴۵ دزدان کرد در راه, آنها را مورد دستبرد قرار دادند و اموال شان شامل پول, لباس و دیگر متعلقات, از جمله نسخه اى قرآن و یازده کتاب دیگر را به سرقت بردند. در این حالت آشفته, آنها مورد حمایت میرزا عبداللّه و حسن, فرزندان سیدشاه قاسم که از آنها به گرمى استقبال کرده بود, قرار گرفتند و شاه قاسم آنها را مورد کرم قرار داد و به هر یک از آنها اسبى داد و توشه لازم براى سفر آنها را فراهم کرد. شاه قاسم همانگونه که در قبل اشاره شد, داماد جهانگیر بود و براى برادرخانمش, شاه رستم و محمدى پس از اعدام پدرشان در سال ۹۴۹ ق / ۱۵۴ ـ ۱۵۴۳ م نزد شاه طهماسب پادرمیانى و شفاعت کرده بود.۴۶ یک روز پیش از نوروز, کاروان مسافران به کاشان رسید و مورد استقبال قرار گرفت (۱۸۱ ـ ۱۸۲ / ۱۷۰).
سرانجام آنها سفر خود را با رسیدن از کاشان به اصفهان, به آخر رساندند و در آنجا سکنى گزیدند (۱۸۴ ـ ۱۸۵ / ۱۷۳ ـ ۱۷۴). حسین بن عبدالصمد, اصفهان را آسمان روى زمین معرفى کرده است و آن را محلى پر از نعم الهى براى خود و همراهانش توصیف کرده است (۱۸۴ ـ ۱۸۵ / ۱۷۳ ـ ۱۷۴). او در اصفهان نخست نزد سیدى مى رود که حارثى از او سخن گفته و در نهایت اکرام از وى پذیرایى کرده است (۱۸۴ / ۱۷۳). سید اسداللّه, احتمالاً همان سیداسداللّه باشد که حارثى پیشتر نیز از وى سخن گفته است و مهم ترین همراه همسفر ایرانى او بوده است و ظاهراً وى مهم ترین حامى حارثى در هنگام رسیدن به اصفهان بوده باشد. سید مورد بحث, مى بایست میر اسداللّه خلیفه اصفهانى (متوفاى ۹۷۱ ق / ۱۵۶۴ م) باشد. اسکندربیگ منشى گزارش کرده است خاندان سادات خلیفه از سادات جلیل القدر اصفهان و از نوادگان میربزرگ, حاکم پیشین مازندران اند که پس از از دست دادن حکومت خود, به اصفهان پناه آورده اند.۴۷
حارثى اندکى پس از رسیدن به اصفهان, گزارش سفر خود را نگاشته است (۱۸۴ / ۱۷۳ ـ ۱۷۴). همانگونه که در قبل اشاره شده, او بیان مى دارد: سفرنامه را در پاسخ به درخواست و خواهش زین الدین پیش از آنکه وى از او در شام براى رفتن به عراق جدا شود, مى نگارد (۱۶۸ / ۱۵۷). وى در زمانى قبل تر, نامه اى دیگر به استادش به همین گونه و سبک ادبى فاخر نگاشته است (۱۹۲ / ۱۸۰ ـ ۱۸۲). از مضمون عبارت نمى توان دریافت که براى این نامه چه رخ داده است که ظاهراً موجود هم نیست و حارثى آن را به شخصى سپرده تا به دست زین الدین برساند. یک حدس آن است که نامه را کردها به همراه کتاب هایى که به سرقت برده اند, دزدیده باشند که اگر چنین باشد, حارثى مى بایست به این حادثه اشاره مى کرد و بر اساس عدم اشاره حارثى, احتمالاً وى نامه را پیش از ترک خرم آباد یا پس از رسیدن به کاشان یا اصفهان, فرستاده باشد; در هرحال او بیان مى دارد: اکنون دلایل عقلى بیشترى براى نگارش نامه دارد; چرا که آنها در سلامت و امنیت کامل هستند (۱۹۲ / ۱۸۱).۴۸

تاریخ سفر حارثى
فهمیدن تاریخى که سفر حارثى در آن رخ داده, مطلب ساده اى نیست. متأسفانه متن فاقد انجامه است که تاریخ دقیق تألیف متن را نشان دهد, و تاریخ هجرى در متن ذکر نشده است. فرهانى منفرد که متن گزارش را کشف کرده است, تنها متذکر شده است: حارثى در جایى از متن مى گوید او سن چهل سالگى را پشت سر نهاده که دلالت دارد متن در سال ۹۵۸ ق یا پس از آن تألیف شده است.۴۹
ییوسف طباجه, در مقاله اش که در روزنامه السفیر درباره سفرنامه منتشر شده, نوشته است: سفر حارثى در ۹۶۰ ق رخ داده و پیش از شهادت زین الدین بوده است.۵۰
مصحح ایرانى متن الرحله, یادآورى کرده است: (… چنین برمى آید که حارثى به ایران در حدود سال ۹۶۰ ق همانگونه که برخى محققان بیان کرده اند, مهاجرت کرده است و متن رساله الرحله را بعد از سفر به ایران نوشته است. حارثى در آغاز و مقدمه نوشته اش بیان داشته که استادش, شهید ثانى از او خواسته و اصرار کرده تا آنچه در طى سفرش براى او رخ مى دهد, برایش بنویسد).۵۱ طباجه بعدها در تصحیح و بررسى متن الرحله, نظر پیشین خود را تغییر داده, استدلال کرده است که سفر حارثى در سال ۹۶۱ ق رخ داده است.۵۲ تحلیل من نیز مؤید سال ۹۶۱ ق است. در متن الرحله تنها سه اشاره مجملِ زمانى آمده است; هرچند تاریخ و سالى ذکر نشده است. حارثى گزارش کرده است: خود و کاروان همراهش, بعقوبه را در روز زیارت اربعین (۱۸۰ / ۱۶۹) ترک کرده اند. بیستم صفر, زمان برگزارى اربعین پس از عاشوراست (۱۰ محرم). حسین بن عبدالصمد همچنین بیان داشته است: آنها در یکم ربیع الثانى وارد خرم آباد شده اند (۱۸۰ / ۱۶۹).۵۳ این به معنى آن است که سفر او از بعقوبه تا خرم آباد از طریق جنوب کردستان, چهل روز به طول انجامیده است. تاریخ سوم, براساس تقویم هجرى قمرى نیست و حسین بن عبدالصمد بیان کرده است آنها یک روز پیش از نوروز به کاشان رسیده اند (۱۸۲ / ۱۷۰).
مسلم است که سفر حارثى, زمانى میان سال هاى ۹۵۸ و ۹۶۵ ق رخ داده است. اجازه اى که حسین بن عبدالصمد در کربلا و به تاریخ ۹۵۸ ق داده, نشانگر حضور او در عراق است و ظاهراً حسین بن عبدالصمد مى بایست این اجازه را در آغاز سال ۹۵۸ ق داده باشد و سپس به بعقوبه از طریق بغداد سفر کرده باشد و یک هفته در آنجا به سبب زیارت اربعین, در ۲۰ صفر اقامت داشته است.
حارثى در صفر سال ۹۶۶ ق در قزوین بوده است و براین اساس, امکان ندارد وى از طریق عراق در همان سال ۹۶۶ ق به ایران سفر کرده باشد; چرا که در ماه صفر وى در بعقوبه بوده است (و این به معناى نادرست بودن گزارش اسکندربیگ منشى است). دیگر اشاره متن درباره تاریخ, گفته حارثى است که او اکنون بیش از چهل سال سن دارد (۱۷۵ / ۱۶۴). از آنجا که وى در یکم محرم ۹۱۸ ق / ۱۹ مارس ۱۵۱۲ م متولد شده است, این عبارت دلالت دارد که وى گزارش سفرش را پس از یکم محرم ۹۵۸ ق / ۹ ژانویه ۱۵۵۱ م نگاشته است.
حارثى روز رسیدن خود به شهر کاشان را یک روز پس از نوروز یاد کرده است و از آنجایى که گردش سال هجرى به نسبت سال شمسى تفاوت دارد, این اختلاف مى تواند به فهم دقیق سال سفر حارثى بینجامد. حسین در اول ربیع الثانى به خرم آباد رسیده و در همان روز شهر را ترک کرده است و یک روز پیش از نوروز به کاشان رسیده است. تطبیق و مقایسه تاریخ هاى هجرى با نوروز سال هایى که مطابق یکم ربیع الثانى از سال هاى ۹۵۸ ق / ۱۵۵۱ م تا ۹۶۵ ق / ۱۵۵۸ م است, به ما امکان مى دهد روزهاى سفر حارثى از خرم آباد به کاشان را تعیین کنیم. یوسف طباجه این روش را براى تعیین زمان نگارش الرحله استفاده کرده است, جز آنکه مرتکب چند خطا شده است. او یادآور شده است: اگر سفر در سال ۹۶۰ ق یا ۹۶۱ ق رخ داده باشد, تاریخ هاى مرتبط را این گونه مى توان بازسازى کرد:
۱ ربیع الثانى ۹۶۰ ق / ۶ مارس ۱۵۵۳ م: رسیدن به خرم آباد;
۵ ربیع الثانى ۹۶۰ ق / ۲۰ مارس ۱۵۵۳ م: رسیدن به کاشان;
۱ ربیع الثانى ۹۶۱ ق / ۵ مارس ۱۵۵۴ م: رسیدن به خرم آباد;
۱۶ ربیع الثانى ۹۶۱ ق / ۲۰ مارس ۱۵۵۴ م: رسیدن به کاشان.
طباجه استدلال کرده است مدت سفر سه روز یا چهار روز, براى رفتن از خرم آباد به کاشان بسیار کوتاه است و مدت سفر مى بایست پانزده یا شانزده روز ـ که معقول تر است ـ به طول انجامیده باشد.۵۴ هرچند نتیجه نهایى او درست است, استدلالش نادرست بوده است; زیرا او نوروز را برابر با ۲۱ مارس دانسته است. روز نوروز در اعتدال بهارى اکنون, عموماً برابر ۲۰ یا ۲۱ مارس است; اما پیش از تغییر نظام گریگورى در سال ۱۵۸۲ م, حدود نه روز از سال حذف شده است و بر این اساس, نوروز برابر ۱۱ یا ۱۲ مارس در دوره مورد بحث بوده است و طباجه به این مطلب توجه نداشته است. تحلیل ذیل, تاریخ هاى ایام نوروز را براساس وقایع نامه معاصر آن دوره, یعنى خلاصه التواریخ ارائه مى دهد:
تاریخ هاى روز نوروز براساس گفته هاى قاضى احمد قمى در خلاصه التواریخ:
۲۸ مین سال سلطنت طهماسب / نوروز = دوشنبه ۴ ربیع الاول ۹۵۸ (ص ۳۴۷);
۲۹ مین سال سلطنت طهماسب / نوروز = جمعه ۱۵ ربیع الاول ۹۵۹ (ص ۳۵۲);
۳۰ مین۵۵ سال سلطنت طهماسب ۴۵ / نوروز = یکشنبه ۲۵ ربیع الاول ۹۶۰ (ص ۳۶۱);
۳۱ مین سال سلطنت طهماسب / نوروز شنبه ۷ ربیع الثانى ۹۶۱ (ص ۳۶۷);
۳۲ مین سال سلطنت طهماسب / نوروز = دوشنبه ۱۷ ربیع الثانى ۹۶۲ (ص ۳۷۵);
۳۳ مین سال سلطنت طهماسب / نوروز = چهارشنبه ۲۸ ربیع الثانى ۵۶۹۶۳ (ص ۳۸۳);
۳۴ مین سال سلطنت طهماسب / نوروز = سه شنبه ۵ جمادى الاول ۹۶۴ (ص ۳۸۷);
۳۵ مین سال سلطنت طهماسب / نوروز = ۲۰ جمادى الاول ۹۵۶ (ص ۳۹۳);
تاریخ هاى محتمل رسیدن حارثى به خرم آباد:
۱ ربیع الثانى ۹۵۸ = چهارشنبه ۸ آویل ۱۵۵۱;
۱ ربیع الثانى ۹۵۹ = شنبه ۲۷ مارس ۱۵۵۲;
۱ ربیع الثانى ۹۶۰ = جمعه ۱۷ مارس ۱۵۵۳;
۱ ربیع الثانى ۹۶۱ = سه شنبه ۶ مارس ۱۵۵۴;
۱ ربیع الثانى ۹۶۲ = یکشبه ۲۳ فوریه ۱۵۵۵;
۱ ربیع الثانى ۹۶۳ = سه شنبه ۱۳ فوریه ۱۵۵۷;
۱ ربیع الثانى ۹۶۴ = دوشنبه ۱ فوریه ۱۵۵۷;
۱ ربیع الثانى ۹۶۵ = جمعه ۲۱ ژانویه ۱۵۵۸.
بررسى جدول هاى فوق نشان مى دهد سفر حارثى نمى توانسته در ۹۵۶, ۹۵۹ یا ۹۶۰ ق رخ داده باشد. در این سال ها, نوروز پس از یکم ربیع الثانى قرار داشته, روزى که حارثى به خرم آباد رسیده است. سفر از خرم آباد به کاشان پنج یا شش روز, اگر سفر در ۹۶۱ ق رخ داده باشد; ۱۵ یا ۱۶ روز; اگر در ۹۶۲ ق و ۲۶ یا ۲۷ روز اگر در ۹۶۳ ق بوده باشد, به طول انجامیده است. پس از این زمان ها, مدت سفر حارثى نمى تواند به طول انجامیده باشد; چرا که حارثى درنگ و اقامت طولانى را بیان نکرده است; بنابراین سال هاى محتمل ۹۶۱, ۹۶۲ و ۹۶۳ ق هجرى است.
افزون بر این اطلاعات, تماس حارثى با سیداصفهانى, میراسداللّه خلیفه که طباجه به آن توجهى نکرده است, مى تواند به تعیین تاریخ دقیق سفر کمک کند. ظاهراً حارثى روابط عمیقى با این سید برجسته و اهل اصفهان در عراق, احتمالاً زمانى که اسداللّه به زیارت عتبات رفته و او را در سفر بازگشت به اصفهان همراهى کرده, داشته است. محتمل است که میراسداللّه خلیفه, هزینه هاى سفر یا دست کم بخشى از آن را نیز تقبل کرده باشد و زمانى که او به اصفهان رسیده, حامى حارثى بوده است. میراسداللّه, فقیهى برجسته در علوم فقهى و کلامى بوده و به خانواده سادات برجسته خلیفه اصفهان تعلق داشته است. او حدود یک دهه متولى حرم امام هشتم در مشهد و شیخ الاسلام آنجا بوده است. زمانى که وى درگذشت, ظاهراً حارثى جایگزین مقام شیخ الاسلامى وى در مشهد گردید; اما از آنجا که مقام متولى باشى را به فردى سید مى داده اند, این مقام به حارثى داده نشده بود. میراسداللّه در سنى بین ۶۷ سالگى و در حدود ۹۷۱ ق / ۱۵۶۳ م درگذشت و فرزند ذکورى نداشته است. طبق نوشته قاضى احمد قمى, شاه طهماسب میراسداللّه را به عنوان متولى و شیخ الاسلام مشهد در سى و یکمین سال سلطنت خود (۷ ربیع الثانى ۹۶۱ ق / ۱۶ ربیع الثانى ۹۶۲ ق / ۱۲ مارس ۱۵۵۳ م/ ۱۰ مارس ۱۵۵۴ م) زمانى که در اردوى زمستانى نخجوان بوده, منصوب کرده است. براساس آنکه او اردوى دربار نخجوان را در ۶ رجب ۹۶۱ ق / ۷ ژوئن ۱۵۵۴ م ترک کرده و دیگر به آنجا بازنگشته است و سال بعد اردوى زمستانى در گنجه بوده,۵۷ تاریخ انتصاب را مى توان زمانى بین ۷ ربیع الثانى ۹۶۱ ق / ۱۲ مارس ۱۵۵۴ م و ۶ رجب ۹۶۱ ق / ۷ ژوئن ۱۵۵۴ م دانست. میراسداللّه احتمالاً در نیمه دوم سال ۹۶۱ ق / ۱۵۵۴ م براى تصدى مقام جدیدش به مشهد سفر کرده باشد و تا آخر عمر نیز در آنجا تا زمان مرگش در چهلمین سال سلطنت حکومت طهماسب (۶ رجب ۹۷۰ ق ـ ۲۶ رجب ۹۷۱ ق / ۱۱ مارس ۱۵۶۳ ـ ۱۰ مارس ۱۵۶۴ م) به احتمال قوى تر در اواخر زمستان ۱۵۶۴ م اقامت داشته است.۵۸ با توجه به این مطلب, حارثى نمى توانسته پیش از نیمه نخست ۹۶۱ ق / ۱۵۵۴ م همراه او در سفر از عراق به ایران یا اقامت در اصفهان به عنوان میهمان وى بوده باشد. از آنجایى که دیگر سال ها منتفى است, سفر حارثى تنها مى توانسته در سال ۹۶۱ ق رخ داده باشد.
اکنون که سال سفر حارثى را تعیین نمودیم, مى توانیم تاریخ هاى دقیق حوادث مذکور در رساله را معلوم کنیم. حسین بن عبدالصمد احتمالاً سفرش را از نجف اندکى پس از عاشورا, یعنى ۱۰ محرم ۹۶۱ ق / ۱۶ دسامبر ۱۵۵۳ م آغاز کرده است. پس از پنج روز اقامت در بغداد و هفت روز در بعقوبه, او بار دیگر سفرش را در ۲۰ صفر ۹۶۱ ق / ۲۵ ژانویه ۱۵۵۴ م از سرگرفته, اندکى پس از این تاریخ, وارد کردستان شده است. او مدت کوتاهى نزد حاکم محلى آنجا و احتمالاً در کرمانشاه بوده و سپس آنجا را به مقصد خرم آباد ـ که در تاریخ یکم ربیع الثانى ۹۶۱ ق / ۵ مارس ۱۵۵۴ م به آنجا رسیده ـ ترک کرده است. او آنگونه که خود گفته است, در شب نخست, خرم آباد را ترک کرده, در تاریخ ۶ ربیع الثانى ۹۶۱ ق / ۱ مارس ۱۵۵۴ م به کاشان رسیده است. او احتمالاً در جمادى الاولى ۹۶۱ ق / آوریل ۱۵۵۴ م به اصفهان رسیده باشد.
گزارش سفرنامه حارثى نشان مى دهد گزارش اسکندربیگ منشى درباره زمان مهاجرت حارثى به ایران, نادرست است و دیگر گزارش هاى مرتبط با سفر, تاریخ ۹۶۱ ق را به عنوان زمان سفر به ایران تأیید مى کنند.
همانگونه که طباجه یادآور شده است, گفته بحرانى که بهاءالدین عاملى در سن هفت سالگى به ایران آمده, درست است.۵۹ گزارش سفرنامه همچنین نقل مظفرالدین که حسین بن عبدالصمد, پس از مهاجرت به ایران نخست در اصفهان اقامت گزیده را تأیید مى کند. اگر حارثى در واقع سه سال پیش از رفتن به دربار قزوین در اصفهان اقامت داشته ـ آنگونه که مظفرالدین گزارش کرده ـ انتقال وى به قزوین مى بایست در ۹۶۴ ق / ۱۵۵۷ م صورت گرفته باشد; چیزى که بر اساس دیگر شواهد ارائه شده در قبل که دال بر حضور وى در قزوین میان سال هاى ۹۶۶ ق / ۱۵۵۸ م و ۹۷۰ ق / ۱۵۶۳ م است, تأیید مى گردد. این حدس اندکى با عبارت مؤلف خلد برین که گفته است حارثى در سال ۹۶۳ ق / ۱۵۵۵ ـ ۱۵۵۶ م به قزوین آمده, تفاوت دارد. این اختلاف مى تواند ناشى از بى دقتى یا اختلاف میان تقویم هجرى ـ ترکى سال ها در وقایع نامه هاى عصر صفوى باشد.
تناقض دیگرى نیز وجود دارد که لازم است از آن سخن رود. اندکى پس از رسیدن به ایران, حسین بن عبدالصمد, کتاب خود در نقد حدیث به نام وصول الاخیار الى اصول الاخبار را تکمیل کرده است. در مقدمه, حارثى از فرار خود از قلمرو عثمانى و به سلامت رسیدن خود به ایران تحت قلمرو صفویه سخن گفته است; همچنین تصریح شده است وى هنگام نگارش کتاب, در مشهد بوده است.۶۰ تاریخ هاى مختلفى براى زمان تألیف کتاب وصول الاخیار که کهن ترین آنها با ۹۶۰ ق و آخرین آنها ۹۶۹ ق است, ارائه شده است. محمدتقى دانش پژوه ادعا کرده است کتاب در حدود سال ۹۶۹ ق / ۱۵۶۱ ـ ۱۶۵۲ م نوشته شده است; براساس اینکه حسین بن عبدالصمد در این سال, اجازه اى به شاگردش که کتاب را در ۱۰ جماى الاولى ۹۶۹ ق / ۱۶ ژانویه ۱۵۶۲ م نزد او خوانده, داده است. نسخه خطى که مشتمل بر این اجازه است, به همراه نسخه اى از کتاب الرجال ابن داوود است که همان کاتب, در قزوین و به تاریخ ۱۷ شوال ۹۶۷ ق / ۱۱ ژولاى ۱۵۶۰ م آن را کتابت کرده است, و این محتمل تر است که وى کتاب وصول الاخیار را اندکى پس از ۹۶۷ ق کتابت کرده باشد.۶۱
نسخه اساس چاپ کتاب وصول الاخیار, چاپ قم (۱۹۸۱ م / ۱۴۰۱ ق) ثابت مى کند کتاب پیش از سال ۹۶۹ ق نگاشته شده است; زیرا مشتمل بر اجازه اى با تاریخ ۲۴ محرم ۹۶۸ ق / ۱۵ اکتبر ۱۵۶۰ م است.۶۲
دانش پژوه و منزوى بعدها گزارش داده اند نسخه اى دیگر از کتاب وصول الاخیار الى اصول الاخبار در توس نزدیک مشهد و در اوایل ربیع الاول ۹۶۰ ق / میانه فوریه ۱۵۵۳ م کتابت شده است.۶۳ بر اساس این مدرک, ادعا کرده بودم حارثى نخست پس از سفرش به ایران پیش از اقامت در اصفهان به مشهد, رفته است.۶۴ طباجه این مطلب را بر اساس گزارش سفرنامه تصحیح کرده, یادآور شده است: حارثى مستقیماً به اصفهان رفته است; بدون آنکه به مشهد سفر کرده باشد (ص ۱۵۶).
حارثى نمى توانسته در ربیع الاول ۹۶۰ ق / فوریه ۱۵۵۳ م در مشهد بوده باشد; زیرا در آن تاریخ هنوز به ایران نیامده بوده است. آنگونه که نیومن استدلال کرده است, سال ۹۶۰ ق که دانش پژوه و منزوى گزارش کرده اند, حاصل خطاى خواندن سال یا تصحیف متن توسط کاتب است.۶۵ تاریخ درست, ۹۶۱ ق نیز نمى تواند باشد; چرا که حارثى در این زمان و در ماه ربیع الاول هنوز در کردستان بوده است. تاریخ ۹۶۰ ق ارائه شده در نسخه خطى, به احتمال قوى خطاى کاتب در نگارش ۹۶۵ ق است; زیرا کاتب مى توانسته صفر را با عدد پنج اشتباه گرفته باشد که در هرحال این نیز, باز تاریخ کتابت متن است نه تألیف آن.
این حقیقت که در مقدمه وصول الاخیار حارثى از فرارش از قلمرو عثمانى سخن مى گوید, متضمن آن است که وى آن را پس از رسیدن به ایران نوشته باشد. همانگونه که طباجه احتمال داده, حارثى احتمالاً کتاب را زمانى بین ۹۶۱ ق / ۱۵۵۴ م و آمدنش به دربار در سال ۹۶۳ ق یا ۹۶۴ ق نگاشته است (ص ۱۵۶).
با توجه به تقدیمه کتاب به شاه طهماسب, کتاب حارثى در حقیقت در حکم معرفى نامه اى براى شخص تازه به دربار رسیده بوده است که متناسب با آن, باید سمتى به او مى داده اند. شاید حارثى میزبان و حامى خود, میراسداللّه خلیفه را در سفر به مشهد در میانه سال ۹۶۱ ق / ۱۵۵۴ م زمانى که خلیفه براى تصدى مقام متولى و شیخ الاسلامى اعطاشده به آنجا مى رفته, همراهى کرده باشد و کتاب را در هنگام اقامتش در آنجا تألیف کرده است.

همسر حارثى
طباجه مدعى است همسر حارثى, مادر شیخ بهاءالدین محمد, پیش از آنکه حارثى سفر خود را به ایران آغاز کند در نجف درگذشته است (ر.ک به: صص ۱۸۹ و ۱۵۶, پى نوشت هاى ۱۰۷ و ۱۲۰). او دلایل خود را براى این ادعا به طور کامل بیان نکرده است و شاهد وى براى این مدعا, شعرى عاشقانه از حارثى است که در ضمن سفرنامه خود, هنگامى که عراق را ترک کرده, مدلل کرده است که در آن شعر, حارثى رنج و درد فراوان خود از جداشدن از کسى را بیان کرده است. این تفسیر خطا و نادرست است. ابیات عاشقانه حارثى به احتمال فراوان به همسرش اشاره ندارد, بلکه به گمان محتمل تر اشاره اى به دوستان و شمارى از اقوامش است که او آنها را در عراق ترک کرده است; حتى شاید اشاره اى به ائمه اى باشد که در خاک عراق دفن شده اند. آنگونه که حارثى در تذکارى در جایى دیگر (در مجموعه جباعى) ثبت کرده است, همسرش خدیجه, دختر حاج على در ۲۶ شوال ۹۷۶ ق / ۱۳ آوریل ۱۵۶۹ م در هرات درگذشته است و جسد وى براى دفن به مشهد منتقل شده است.۶۶ هرچند طباجه از این مطلب آگاه است, بر این عقیده است که خدیجه, مادر بهاءالدین محمد نبوده, بلکه وى ـ به دو دلیل ـ همسر دیگر حارثى است; یکى آنکه حارثى به صراحت در آن خبر, درباره درگذشت همسرش یاد نکرده و دوم, بهاءالدین محمد نیز از مادرش در تألیفات موجودش در سال هاى اقامت در ایران, سخنى نگفته است. این استدلال با توجه به اکراه عمومى عالمان مسلمان در اشاره صریح به نام زنان و بستگانشان ضعیف است; فزون تر آنکه ضرورتى براى حارثى وجود نداشته که تصریح کند همسرش مادر تمام فرزندانش است; خاصه اگر او تنها یک همسر داشته که درباره او ظاهراً واقعیت نیز همین بوده است. مهم تر آنکه, نظر طباجه در تعارض با دو گزارش مورخان عصر صفویه است. اسکندربیگ منشى گزارش داده است: (بهاءالدین در صغر سن به همراه مادرش… به ایران آمده است… ).۶۷ در شرح حالِ اکنون گمشده شیخ بهایى نوشته مظفرالدین على نیز آمده است: حارثى همراه همسر و خانواده اش به ایران آمده است: (در دوره شاه طهماسب صفوى, شیخ حسین بن عبدالصمد از جبل عامل به همراه جمیع توابع و همسرش (اهل بیته) به اصفهان آمد).۶۸
همانگونه که پیشتر آمد, مى دانیم که برادر بهاءالدین, عبدالصمد, در قزوین و در سال ۹۶۶ ق / ۱۵۵۸ م به دنیا آمده است و هیچ اشاره اى به اینکه وى برادر ناتنى شیخ بهایى بوده, در دست نیست. شواهد نشانگر آن هستند که مادر بهاءالدین در عراق درنگذشته است, بلکه وى همراه دیگر افراد خانواده به ایران آمده است. به احتمال بسیار زیاد, وى, همان خدیجه دختر حاج على است که در سال ۹۷۶ ق / ۱۵۶۹ م در هرات درگذشته است.
دستورات زین الدین
حارثى بیان مى دارد زین الدین مهم ترین استاد وى و به علاوه نزدیک ترین دوستش بوده است. آنها نزدیک به بیست سال با یکدیگر بوده اند و روابط شخصى آنها براى حارثى بسیار مهم بوده است. گزارش سفرنامه در دو جا بسیار شاعرانه و ادیبانه مى شود; زمانى که حسین بن عبدالصمد شام را ترک کرده, از زین الدین جدا مى شود و در جایى که وى عراق را ترک مى کند و تصمیم مى گیرد به امپراتورى صفویه مهاجرت کند. در این دو مورد, زبان متن ادیبانه و متکلفانه تر مى گردد و اشعار و عبارت هاى ادبى, براى بیان احساسات استناد شده است. حسین بن عبدالصمد مهاجرت خود از شام را به دورشدن از خانواده و اصحابش, خاصه زین الدین ربط داده است. او به خصوص از خانه زین الدین, به محل تشکیل حلقه تحصیل در سال هاى گذشته یاد کرده است: (خانه اش محل خوش اقبالى و حلقه تمام خوبى ها) (داره دارالمیامن و دائره المحاسن). او دانش زین الدین را مورد ستایش قرار داده, او را با عبارات شیخ الاسلام, پناهگاه خواص و عوام و مردمان عادى, الگوى اسلام و مسلمین, ستون دین و مؤمنان دانسته, در چندین بند با بیان اشعارى, اندوه خود را از جداشدن از زین الدین بیان کرده است (ص ۱۶۹ / ۱۵۸ ـ ۱۵۹).
طباجه این گمان را مطرح کرده است که: حارثى براى اقامت در ایران از دستورات استادش پیروى کرده است. از نظر وى زین الدین در ذهن طرحى اصلاحى مشتمل بر تلاشى براى یکى کردن یا نزدیک نمودن تشیع با مذاهب چهارگانه داشته است; لذا به عنوان بخشى از این اندیشه, شاگردانش را در مقام نمایندگان خود, به نواحى مختلف شیعه نشین مى فرستاده است; بر این اساس مهاجرت حارثى به ایران, براى و اشاعه اندیشه ها و بسط نفوذ زین الدین بوده است (صص ۱۵۴ و ۱۸۵, پانویس ۳۲, ص ۱۸۶, پانویس ۳۸, ص ۱۸۷, پانویس ۵۸, ص ۱۹۴, پانویس ۲۲۷). رولى جوردى ابى صعب نیز این ادعا را تأیید کرده است که حارثى در ایران در راستاى خواهش استادش سکونت گزیده است!۶۹ با این حال, دلیل و مدرک بر این ادعا ناچیز است; اما شاهد خوبى در گزارش سفرنامه حارثى در تأیید این ادعا آمده است و حارثى در بخشى, به این مطلب که مهاجرت وى بر اساس خواسته زین الدین بوده, اشاره کرده است (۱۶۸ / ۱۵۷).
در این بند, حارثى بیان مى دارد: زین الدین از او خواسته بود براى او آنچه در غیابش رخ مى دهد, بنگارد و حسین بن عبدالصمد در بخشى از این عبارت, بیان مى دارد: وى براى برآوردن این خواسته است که این نامه را مى نگارد. طباجه فرستادن حارثى توسط زین الدین به ایران را, تلاشى براى بسط آرا و نفوذش دانسته است (ص ۱۸۶, پانویس ۳۸); اما من معتقدم حسین بن عبدالصمد در این عبارت, از سنت علمى ثبت جزئیات زندگى خود تبعیت کرده است. حارثى بیان مى دارد این زین الدین بوده است که به او تعلیم داده چگونه بنگارد و به ثبت حوادث توجه داشته باشد. این واقعیت, با آنچه از شرح حال خودنوشت زین الدین در دست داریم, تأیید مى گردد که شاگردش بهاءالدین ابن عودى (حیات قرن دهم / شانزدهم میلادى) در سیره و شرح حال وى, یعنى بغیه المرید من الکشف عن احوال الشیخ زین الدین الشهید آورده است و بخشى از آن در کتاب الدر المنثور که کشکولى تألیف شده توسط یکى از نوادگان شهید ثانى, یعنى على بن محمدبن حسن عاملى (متوفاى ۱۱۰۳ ق / ۱۶۹۲ م) است, آمده است.۷۰
گزیده هاى شرح حال خودنگاشت وى, مشتمل بر گزارش هاى چندین سفر اوست که وى در آنها حوادث سفرهایش به مصر, جایى که او چندین سال را براى تحصیل در آنجا گذرانده, استانبول در سال ۹۵۲ ق / ۱۵۴۵ م براى به دست آوردن منصبى و مناطق دیگر آورده است.۷۱
سنت زین الدین در ثبت ذکر حوادث, در حارثى نیز تأثیر نهاده, حارثى در این عبارت, در حقیقت تنها همین سنت را در ذکر جزئیات تکرار کرده است. حارثى تأکید دارد: تألیف رساله در تطابق با سنت خود زین الدین بوده است و بر این اساس, تفسیر طباجه از این عبارت نادرست است. طباجه خود یادآور این مطلب شده است که هر دو فقیه, یعنى حارثى و زین الدین به ثبت گزارش هاى سفرنامه خود توجه داشته اند, و او سفرنامه حارثى را با گزارش سفر زین الدین به استانبول در سال ۹۵۱ ـ ۹۵۲ ق / ۱۵۴۲ م مقایسه کرده است (ص ۱۵۳).
دیگر مطالبى که نادرستى تفسیر طباجه را نشان مى دهد, این واقعیت است که حارثى چندین سال پیش از سفر به ایران, در عراق اقامت داشته است; زمانى که وى جبل عامل را ترک کرده, از شهید ثانى جدا شده است. ظاهراً حارثى نخست تمایل داشته است در عراق سکونت گزیند که این مطلب نشان مى دهد دستوراتى از شهید براى سفر به ایران در میان نبوده است. او نخست سه سال در عراق به سر برده است; زیرا مسلماً در سال ۹۵۸ ق / ۱۵۵۱ م در عراق بوده و آنجا را در سال ۹۶۱ ق / ۱۵۵۴ م ترک کرده است. سفرنامه حارثى نشان مى دهد او تنها زمانى تصمیم به ترک عراق گرفته است که سکونت در آنجا با مشکلات غیرمنتظره اى چون بدگویى کسانى از او نزد مقامات عثمانى و تهدید جدى زندگى اش روبرو شده است و این نشان مى دهد شهید ثانى دستورى به او براى سفر به ایران نداده است و در حقیقت حارثى با نگارش سفرنامه که به صورت نامه اى به شهید است, سعى داشته است او را از ماجرا آگاه کند.

انگیزه هاى حارثى
سفرنامه حارثى, تنها گزارش صرفِ سفر وى به ایران نیست, بلکه مى تواند پرتویى تازه بر انگیزه هاى دلایل سفر او به ایران نیز بیفکند. او توضیح مى دهد که به دو دلیل سفر به ایران را برگزیده است: خطر ناشى از ماندن در قلمرو عثمانى و فرصت هاى مطلوب قابل دسترسى در قلمرو صفویه. متن سفرنامه حارثى به وضوح بر خطرهاى متعدد در مسیر او تأکید دارد. نکته مهمى که بیانگر این خطرهاست, گفته حارثى است که سفر خود به ایران را با مهاجرت پیامبر از مکه به مدینه تشبیه کرده است۷۲ (۱۶۷ / ۱۵۶). حارثى با این مقایسه, وضعیت دشوار خود در شام را ـ که وى را وادار به مهاجرت به عراق و سپس فرار به ایران کرده ـ توضیح مى دهد. اشارات مبهم حارثى, به وضوح مشکلات وى را توضیح نمى دهد, اما مى توان حدس زد این مشکلات ناشى از تهدیدهاى آشکارشدن هویت او به عنوان عالم شیعى در نزد مقامات عثمانى بوده است که در این سال ها منازعات خونینى را با صفویه آغاز کرده بودند و هرگونه همدلى در قلمرو عثمانى با صفویه را به شدت سرکوب مى کردند. حارثى همین گونه, درباره علت مهاجرت خود از بغداد سخن مى گوید و آن را به گریز موسى از مصر تشبیه مى کند. او مى نویسد: (ما بغداد را پس از ظهر ترک کردیم, همان گونه که موسى مصر را ترک کرد) (ص ۱۸۰ / ۱۶۸).
مضمون و محتواى نامه حارثى و اشاره به هجرت پیامبر از مکه به مدینه, جملگى نشانگر آن است که سفر حارثى از جبل عامل به ایران, فرایندى تکمیل کننده سفر حارثى به عراق براى یافتن مکانى امن, بوده است. حقیقت این است که سفر حارثى در دو مرحله و با فواصل زمانى چندین ساله رخ داده است. عواملى که حارثى را به سفر از جبل عامل به عراق واداشته, ظاهراً همان عواملى نیست که باعث سفر او از عراق به ایران شده است. مشکلات حارثى در جبل عامل پیش از سال ۹۵۸ ق / ۱۵۵۱ م آغاز شده بود. ممکن است حارثى جبل عامل را در سال ۹۵۶ ق / ۱۵۴۹ م ترک کرده باشد; چرا که عبارتى در شرح حال زین الدین آمده است که مى گوید وى در معرض خطر بوده, مجبور شده است از دست دشمنان خود پنهان گردد.۷۳
حارثى نخست در عراق زندگى خوبى داشته است, اما بار دیگر با مشکلاتى مواجه مى شود که زندگى اش را تهدید مى کند (۱۶۹ ـ ۱۷۰ / ۱۵۹ ـ ۱۶۰). عبارت حارثى در اشاره به این مشکلات, وضوح و صراحت بهترى دارد. او از دشمن مشخصى سخن مى گوید که دوست نزدیک او بوده است (۱۷۰ ـ ۱۷۱ / ۱۶۰); همین دوست, مشکلات جدى و حادى براى حارثى پدید مى آورد و حارثى او را لعن مى کند (ولقد توهمته ـ علیه اللعنه ـ صدیقاً حمیماً, فألفیته صدیداً حمیماً) و مشکلات حاصل از این فرد, حارثى را وامى دارد از عراق مهاجرت کند (ص ۱۷۱ / ۱۶۰). هویت این فرد مجهول است, اما مشخص است که وى شاگرد حارثى بوده و با معرفى یا قصد معرفى حارثى به مقامات عثمانى به عنوان عاملى امامى و شاید طرفدار صفویه, زندگى حارثى را در معرض خطر قرار داده است.
سفرنامه حارثى به روشنى دلالت دارد که حارثى به واسطه دشوارى زندگى در جبل عامل و امکان بهره مندى از زندگى خوب در قلمرو صفویه, به ایران مهاجرت کرده است. او از دولت عثمانى با عنوان (دوله المنافقین) و از صفویه و حکومت آنها به (دوله المؤمنین) یاد کرده است (ص ۱۸۵). او در عبارتى دیگر مى گوید: تا چه زمانى و تا چه مدتى مى بایست در خوف و ترس زندگى کند و از آسیب رسیدن به خود از دست دولت دشمنان (دوله الاعداء) بیم داشته باشد (ص ۱۷۱ / ۱۶۰). دولت دشمنان به وضوح اشاره صریحى به حکومت عثمانى است. بیان حارثى از دولت صفویه به (دوله العدل ودوله المؤمنین) (ص ۱۷۱ / ۱۶۰) نشانگر پذیرش مشروعیت صفویه توسط حارثى است. حارثى در بیان دلایل مهاجرت خود, به دشوارى هاى فراوان فراروى خود در تحصیل فقه و در مخاطره بودن زندگى علمى اش اشاره کرده است. تمایل جدى او, اقامت در عراق بوده است (ص ۱۷۲ ـ ۱۷۴ / ۱۶۲ ـ ۱۶۴); همچنین او به عدم تمایل خود به ثروت و دستیابى به قدرت اشاره کرده. گفته است به زندگى مختصر عادت داشته است (۱۷۵ ـ ۱۷۷ / ۱۶۴ ـ ۱۶۶). در ادامه حارثى به صراحت بر این مطلب تأیید مى کند که بر فرد واجب است بلاد جور را که در آنجا نمى تواند شعائر ایمان را برپا دارد و یا زندگى اش در معرض خطر است, ترک کند (ص ۱۷۳ / ۱۶۲); به دیگر سخن شرایط تحصیل در قلمرو عثمانى که امکان تحصیل براى عالمان امامى را سخت کرده بود, دلیل اصلى مهاجرت حارثى ـ به گفته خودش ـ به ایران بوده است. او مى افزاید: زین الدین نیز با این وضعیت آشنا بوده و تجربه اى نیز داشته است (ص ۱۷۳ / ۱۶۲). ظاهراً حارثى در این گفته خود به تدریس زین الدین در مدرسه نوریه شهر بعلبک در سال هاى ۹۵۳ ـ ۹۵۴ ق / ۱۵۴۶ ـ ۱۵۴۸ م اشاره دارد. به درستى دانسته نیست که چرا زین الدین تدریس در این مدرسه را رها کرد; اما ظاهراً تعلقات مذهبى او, دلیلى براى ترک آنجا بوده است.
سفرنامه حارثى همچنین شاهد مستندى براى نقد دیدگاه نیومن است. نیومن با نقد دیدگاه متداول درباره مهاجرت علماى عاملى از جبل عامل به ایران, مدعى است خصوصاً در نیمه نخست قرن شانزدهم میلادى, اکثر عالمان و فقیهان شیعى در نواحى عربى به شدت با تشیع صفویه به دلیل ماهیت و ادعاهاى غلوگونه آنها درباره شاه مخالفت داشته اند. نیومن همچنین مى افزاید: وضعیت عالمان شیعه در قلمرو عثمانى آنچنان دشوار و سخت نبوده است که انگیزه اى براى مهاجرت آنها به ایران گردد. با این حال, شواهد موجود به روشنى, ادعاهاى نیومن را رد مى کند; خاصه ادعاى وى در رد صریح و آشکار مشروعیت صفویه توسط عالمان عاملى.۷۴ در دوره حکومت شاه اسماعیل اول (۹۰۷ ـ ۹۳۰ ق / ۱۵۰۱ ـ ۱۵۲۴ م) به ایران سفر کرده و شاه اسماعیل را در آذربایجان دیده است. نیومن اشاره مى کند این فقیه, على رغم سفرى که به ایران داشته, در این سرزمین اقامت نکرده است و بار دیگر به زادگاه خود کرک نوح, تحت سیطره عثمانى باز گشته است. او این را دلیلى بر این مطلب دانسته است که وى تشیع صفویه را به عنوان تشیعى بدعت آمیز رد کرده است.۷۵
وقایع نامه نویس اواخر قرن شانزده میلادى, قاضى احمد قمى در خلاصه التواریخ گزارشى از کرکى به نقل از شیخ بهایى که او آن را از پدرش به نقل از سیدحسن بن جعفر نقل کرده, آورده است.۷۶ در این خبر آمده است:
اما حدیثى دیگر که فقیر مؤلف از حضرت شیخ الطائفه بهاءالمله والدین محمد العاملى شنیدم که دلالت بر ظهور شاه صاحبقران, خسرو گیتى ستان نموده, این است که آن حضرت چنین نقل فرمودند که این حدیث را به نوعى که از پدر مرحوم خود, یعنى شیخ حسین بن عبدالصمد عاملى شنیدم این است که (ان لنا باردبیل کنزاً واى کنز, لیس بذهب و لافضه ولکنه رجل من اولادى یدخل تبریز مع اثنا عشر الفاً راکباً بغله شهباء وعلى راسه عصابه حمراء).
سیدکبیر محروم سیدحسن بن السید جعفر العاملى الکرکى, استاد پدر فقیر کثیر التقصیر به [پدر] فقیر گفت در اوایل سلطنت پادشاه مرحوم شاه اسماعیل ـ طاب ثراه ـ که به زیارت مشهد مقدس مى رفتم, به تبریز رسیدم, شاه در شکار بودند. روزى که از شکار معاودت فرمودند, با اهالى تبریز که به استقبال رفته بودند, رفتم. اتفاقاً شاه عالم افروز آن روز بر استر سفید سوار بودند و به واسطه کوفت چشم, دستمال سرخى بر سر بسته بودند و لشکرى که همراه بودند, دوازده هزار سوار بودند. در آن وقت این حدیث که چند سال قبل از این, به نظر رسیده بود, به خاطر رسید.
این خبر را که احتمالاً در اواخر دوران شاه اسماعیل رخ داده است, بعدها ـ به احتمال ـ کرکى براى حارثى که به همراه شهید ثانى در کرک نوح و نزدش تحصیل مى کرده اند, نقل کرده است. ظاهراً سفر کرکى به ایران پیش از نبرد چالدران در سال ۹۲۰ ق / ۱۵۱۴ م باشد. این خبر نه تنها نشانگر آن است که سیادت صفویه به عنوان امرى درست, مورد پذیرش قرار گرفته است, بلکه مشروعیت صفویان در فرمانروایى به نام ائمه نیز قبول تلقى شده است; ضمن آنکه تطبق دادن شخصیت اسماعیل با حدیث و شخصیت مورد بحث در آن, به صراحت بر این امر دلالت دارد.
بر خلاف نظر نیومن, این خبر به وضوح نشانگر دیدگاه مثبت فقیهى شیعه و برجسته, درباره صفویه است. کرکى گرچه در ایران اقامت نگزیده و باز به جبل عامل بازگشته است, اما متن خبر حمایت کامل وى از صفویه را بازتاب مى دهد.
سفرنامه حارثى نیز نشانگر آن است که او با ملاحظات چندى, از مشروعیت صفویه حمایت مى کرده است. او از دولت صفویه به (دولت عدل) و (دوله المؤمنین) یاد کرده است. حارثى سرزمین ایران را قلمرو امن دانسته, آن را با ارض موعود و مدینه مقایسه کرده است. بر خلاف این توصیفات, وى زادگاهش را همچون مصر که موسى مجبور به ترک آن شد یا مکه که پیامبر آنجا را ترک کرد, معرفى کرده است. حارثى به وضوح دریافته بود که عالمان شیعه در قلمرو عثمانى, محرومیت هاى فراوانى متحمل شده, در حاشیه بوده اند; ضمن آنکه از تدریس عادى و تحصیل منع مى شده اند. گفته حارثى که زین الدین نیز با چنین مشکلاتى دست و پنجه نرم کرده است, دلالت دارد شهید ثانى نیز با چنین مشکلاتى روبرو بوده است. سرگذشت حارثى به خوبى فشارهاى موجود بر علماى امامیه در قلمرو عثمانى در این دوره را نشان مى دهد. از دید حارثى خطرهایى که به نحو مستقیم یا غیرمستقیم زندگى او را تهدید مى کرده اند, دلایلى کافى بوده اند تا او را به جداشدن از دوستان و خانواده و مهاجرت به ایران وادارند. این شواهد به صراحت دلالت دارند که عالمان عاملى در قلمرو عثمانى به شدت تحت فشار بوده اند و نمى توانسته اند فعالیت هاى عادى خود چون تدریس فقه شیعه را به نحو علنى انجام دهند و امکان استفاده از موقوفات مدارس مناطق محل سکونت خود را نداشته اند; همچنین دیدگاه آنها نسبت به دولت صفویه, پذیرش مشروعیت آنها به عنوان دولتى شیعه و حامى تشیع, در قبال دولت عثمانى بوده است.۷۷

مترجم: محمد کاظم رحمتی


۱. مشخصات کتابشناختى اصل مقاله چنین است:

Devin J. Stewart, “An Episode in the Amili Migration to Safavid Iran: Husayn b.Abd al-Amiliصs Travel Account,” Journal of Iranian Studies, volume 39, number 4, December 2006, pp.481-508.repr in: At the nexus of Traditions in safavid Iran: The career and Thought of shaykh Bahaص Al-Amili, Preface, Translation and Notes by Devin J. Stewart, Edited by Muhammad Kazem Rahmati (Academy of Islamic Sciences and Culture . Research Deputy of Hawzih ilmiyya Qum, 2008), pp.329-366.

لازم است از استاد ارجمند حجت الاسلام و المسلمین رضا مختارى که از سر لطف متن این نوشتار را ملاحظه کردند و تذکرات سومندى را متذکر شدند, سپاسگزارى کنم. بى نیاز از گفتن است که خطاهاى احتمالى از بنده است. (م. ).
۲. شیخ یوسف بحرانى در کتاب الحدائق الناضره, ج ۱۸, ص ۲۴۳ ـ ۲۷۱ به تفصیل از مسئله حلیت یا عدم حلیت خراج و هدایاى سلاطین جور بحث کرده, متذکر شده است: تنها در سنت فقهى شیعه, فاضل قطیفى و محقق اردبیلى راه دیگر رفته و حکم به عدم حلیت پذیرش خراج و هدایاى سلاطین جور داشته اند (م. ).
۳. براى مطالعه گزارشى از منازعه میان محقق کرکى و فاضل قطیفى, ر. ک به: یوسف بن احمد بحرانى; لؤلؤه البحرین; ص ۱۵۹ ـ ۱۶۶.

۴. At the Nexus of Traditions in Safavid Iran: The Career and Thought of shaykh Bahaص al-Din Al-Amili, Preface, Translation and Notes by Devin J. Stewart, Edited by Muhammad Kazem Rahmati (Academy of Islamic Sciences and Culture, Research Deputy of Hawzih’ ilmiyya Qom, 2008).
۵. Law in Transmission: The Amili Role in the Development of shia law, Edited by. Muhammad Kazem Rahmati (Academy of Islamic Sciences and Culture, Research Deputy of Hawzih ilmiyya Qom, 2009).

۶. على مروه; التشیع بین جبل عامل و ایران; لندن, ۱۹۸۷, ص ۵۱ ـ ۵۹. جعفر المهاجر; الهجره العاملیه الى ایران فى العصر الصفوى: اسبابها التاریخیه و نتائجها الثقافیه والسیاسیه; بیروت, ۱۹۸۹, ص ۱۴۵ ـ ۱۵۱ و مهدى فرهانى منفرد; مهاجرت علماى شیعه از جبل عامل به ایران در عصر صفوى; تهران, ۱۹۹۸ و:

Andrew Newman,” The Myth of Clerical Migration to Safawid Iran: Arab Shiite Opposition to Ali al-Karaki and Safawid Shiism,” Die Welt des Islms, 33 (1993),pp.66-112; Devin J. Stewart,”Notes on the Migration of Amili Scholars to Safavid Iran,” JNES, 55 (1996),pp.81 – ۱۰۳; Rula Jurdi Abisaab, “The Ulama of Jabal Amil in Safavid Iran: Marginality, Migration and Social Change”, Iranian Studies 27 (1994), pp.103 – ۲۲; idem, Converting Persia: Religion and Power in the Safavid Empire (London, 2004).

۷. درباره حارثى به نحو عام, ر. ک به:

Devin J. Stewart. “The First Shaykh al-Islam of the Safavid Capital Qazvin,” JAOS cxvi (1996), pp.387-405; Devin J. Stewart, “Husayn b. Abd al-samad al-Amiliصs Treatise for Sultan Suleiman and the Shiصi shafiصi Legal Tradition,” Islamic Law and Society, iv (1997),pp.159-99. and the sources cited there.

۸. اسکندر بیگ منشى; تاریخ عالم آراى عباسى; ویرایش ایرج افشار; یک جلد در دو مجلد, تهران, ۲۰۰۴, ص ۱۵۶, ۱۵۵ و:

English translation by Roger M. Savory, History of shah Abbas the Great (1 vol. in 2) (Boulder, Colorado, 1978),pp.247 – ۴۸.

۹. یوسف البحرانى; لؤلؤه البحرین; نجف, ۱۹۶۶, ص ۲۳ ـ ۲۸. همچنین ر. ک به: محمدباقر خوانسارى; روضات الجنات فى احوال العلماء والسادات; ۸ ج, ج ۷, بیروت, ۱۹۹۱, ص ۸۱.
۱۰. میرزا عبداللّه اصفهانى; ریاض العلماء و حیاض الفضلاء; تحقیق سید احمد حسینى; ۶ ج, ج ۲, قم, ۱۴۰۱ ق / ۱۹۸۰ م, ص ۱۱۹ ـ ۱۲۱.
۱۱. محمد یوسف واله اصفهانى; خلد برین; تحقیق میرهاشم محدث; تهران, ۱۹۹۳, ص ۴۳۳.
۱۲. میرزا عبداللّه اصفهانى; ریاض العلماء; ج ۲, ص ۱۱۷.
۱۳. على بن محمد عاملى; الدر المنثور من المأثور و غیر المأثور; ۲ ج, ج۲, قم, ۱۹۷۸, ص ۱۱۰.
۱۴. همان.
۱۵. مقدمه محمدمهدى السید حسن الخرسان بر بهاء الدین العاملى; الکشکول; ۳ ج, ج ۱, نجف, ۱۹۷۳, ص ۱ ـ ۱۳۲. مطلب ارجاع داده شده در ج ۱, ص ۱۷.
۱۶. سعید نفیسى; احوال و اشعار فارسى شیخ بهایى; تهران, ۱۹۳۷, ص ۱۸ و محمدتقى دانش پژوه; فهرست کتابخانه اهدایى آقاى سیدمحمد مشکات به کتابخانه دانشگاه تهران; ۶ ج, ج ۵, تهران, ۱۹۵۲ ـ ۱۹۵۷, ص ۱۷۵۱.
۱۷. بخشى از این نامه را سیدمحمد اشرف اصفهانى, سبط محمدباقر داماد در کتاب فضائل السادات (قم, ۱۹۶۰), ص ۴۲۱ ـ ۴۲۲ آورده است. درباره این سفارت ر. ک به: حسن روملو; احسن التواریخ; تحقیق عبدالحسین نوائى; تهران, ۱۹۷۸, ص ۵۳۲.
۱۸. احمد حسینى; فهرست نسخه هاى خطى کتابخانه عمومى حضرت آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى; ۱۴ ج, ج ۲, قم, ۱۹۷۵ ـ ۱۹۸۷, ص ۳۴۵.
۱۹. مقدمه خرسان بر الکشکول; ج ۱, ص ۱۸.

۲۰. Stewart, “The First shaykh al-Islam,”pp.396-402.
۲۱. See the studies cited in Devin J, Stewart, “A Biographical notice on Bahaص al-Din al-Amili (d. 1030/1621)”,AOS cxi (1991),pp.563-71 and also Newman, “Myth”,pp.106-7;

المهاجر; الهجره العاملیه; صص ۱۳۹ و ۱۴۶.
۲۲. Stewart, “A Biographical Notice,”pp.564-567.
در مطالعه بعدى, من تصریح نمودم که حسین در ۹۶۰ ق / ۱۵۵۳ م به ایران رسیده و به مشهد سفر کرده است. ر. ک به:

Stewart, “Migration,”p.95; Stewart, “The First shaykh al-Islam,”pp.390-391.
۲۳. Newman,”Myth”,pp.106-107, n.89.

۲۴. محمدبن الحسن الحر العاملى; امل الآمل فى ذکر علماء جبل عامل; ۲ ج, ج ۱, ۱۹۶۵ ـ ۱۹۶۶ / ۱۳۸۵ ق, ص ۷۴ ـ ۷۵.
۲۵. محسن الامین; اعیان الشیعه; ۱۰ ج, ج ۶, بیروت, ۱۹۸۴, ص ۶۴.
۲۶. جعفر آل بحرالعلوم; تحفه العالم فى شرح خطبه المعالم; ۲ ج, ج ۱, نجف, ۱۹۳۵ـ۱۹۳۶, ص ۱۳۸. عبارت نقل شده برابر است با عبارت مندرج در الرحله, ص ۱۹۲ ـ ۱۹۳. نامشخص است که آیا آل بحرالعلوم به تمام خودِ اصل متن, دسترسى داشته است یا این عبارت را از منبعى واسطه اى نقل کرده است.
۲۷. مقدمه خرسان بر الکشکول; ج ۱, ص ۳۶ ـ ۳۷ و دلال عباس; بهاءالدین العاملى: ادبیاً وفقیهاً وعالماً; بیروت, ۱۹۹۵, ص ۱۰۲ ـ ۱۰۳.
۲۸. دلال عباس; همان; ص ۱۰۳ ـ ۱۰۵.
۲۹. فرهانى منفرد; مهاجرت علماى شیعه; صص ۸۴ ـ ۸۷, ۹۴, ۱۸۴.
۳۰. Abisaab, Converting Persia,p.32.
۳۱. حسین بن عبدالصمد; الرحله; ص ۱۶۴. این مجموعه از رسائل در قرن هفدهم میلادى توسط عالمى عاملى الاصل, یعنى محمدبن على بن خاتون عیناثى عاملى تدوین و گردآورى شده است. پدر وى در مشهد درس خوانده است و در آنجا وى مى بایست با حسین بن عبدالصمد ارتباط یافته باشد. محمد با یکى از دختران حسین ازدواج کرد و از این رو وى شوهرخواهر بهاءالدین است. وى بعدها به دربار سلسله قطب شاهى در حیدآباد دکن سفر کرد و در آنجا به شخصیت برجسته اى در دوره محمد بن محمدقلى (۱۰۲۰ ـ ۱۰۳۵ ق / ۱۶۱۲ ـ ۱۶۲۶ م) و عبداللّه (۱۰۳۵ ـ ۱۰۸۳ ق / ۱۶۲۶ ـ ۱۶۷۲ م) بدل شد و به عنوان فرستاده (ایلچى) در سال ۱۰۲۷ ـ ۱۰۲۹ ق / ۱۶۱۸ ـ ۱۶۲۰ م به دربار صفوى سفر کرد و در سال ۱۰۳۸ ق / ۱۶۲۸ م به مقام وزارت اعظم منصوب شد. وى شرح مشهور بهاءالدین, چهل حدیث را به فارسى ترجمه کرده و شرح و تکمله اى بر کتاب جامع فقهى فارسى بهاءالدین, یعنى جامع عباسى نگاشته است. ر. ک به: اسکندر بیگ منشى; تاریخ عالم آراى عباسى; صص ۹۴۱ و ۹۵۱. الحر العاملى; امل الآمل; ج ۱, ص ۱۹۶. الاصفهانى; ریاض العلماء; ج ۵, ص ۱۳۴ ـ ۱۳۵ و محسن الامین; اعیان الشیعه; ج ۱۰, ص ۱۰ ـ ۱۱. نیز:
Savory, History of shah Abbas, 1161, 1172.
۳۲. فرهانى منفرد; مهاجرت; ص ۸۵.
۳۳. یوسف الطباجه; (مجهل التاریخ العاملى فى القرن السادس عشر: اکتشاف مخطوطه لرساله الشیخ حسین العاملى المفقوده), السفیر, ۱۱ آگوست ۲۰۰۱, ص ۲ ـ ۳. همچنین ر. ک به:

Abisaab, Converting Persia,p.13.

۳۴. حسین بن عبدالصمد العاملى; الرحله; منتشرشده به همراه: بهاءالدین العاملى; العروه الوثقى; تحقیق محمدرضا النعمتى واسعد الطیب, قم, ۲۰۰۱, ص ۱۶۳ ـ ۱۹۴.
۳۵. یوسف الطباجه; (رساله الشیخ حسین بن عبدالصمد العاملى والد البهایى الى استاده الشهید الثانى (مکتوبه): تحقیق و دراسه); المنهاج: مجله اسلامیه فکریه فصلیه, ش ۲۹, ۲۰۰۳, ص ۱۵۲ ـ ۱۹۵.
۳۶. در ادامه, ارجاعات داخل پرانتز در اشاره به دو چاپ کتاب سفرنامه حارثى ذکر خواهد شد. زمانى که هر دو چاپ مورد استفاده بوده است, شماره اول بیانگر صفحه چاپ طیب است و شماره دوم, همان مطلب در شماره گذارى چاپ طباجه; براى مثال (۱۶۸ / ۱۵۷).
۳۷. ریاض العلماء; ج ۲, ص ۱۱۰. دختر بزرگ تر, در سوم صفر ۹۵۰ ق / ۸ مه ۱۵۴۳ م و سلمى در ۱۶ محرم ۹۵۵ ق / ۲۶ فوریه ۱۵۴۸ م به دنیا آمده اند.
۳۸. به جاى رفیقین اللباب, رقیقین اللباب بخوانید. این به معناى آن است که آنها با یکدیگر مزاح داشته, روابط گرمى داشته اند. به جاى عبارت (وتستفید من فانوسنا لیلتاً ونهاراً). عبارت را (ویستضیىء به فانوسنا لیلاً ونهاراً) بخوانید.
۳۹. فرهانى منفرد; مهاجرت; ص ۸۵ گفته است: آنها دوازده روز در دو شهر اقامت داشته اند که حارثى به نام آنها اشاره نکرده است, اما حارثى از این دو شهر الزوراء / بغداد و بعقوبه نام برده است.
۴۰. تئودر بویس در مدخل (کردان و کردستان), دائره المعارف اسلام (Th. Bois, “Kurds, Kurdistan”, El2 ,5:438-86) در صفحه ۴۵۷ گفته است تنها استان کردستان که تحت سیطره ایرانیان در اوایل دوره صفویه باقى مانده, کرمانشاه بوده است. در ۹۹۰ ق / ۱۵۹۰ م شاه عباس اول آنجا را به همراه دیگر استان هاى غربى ایران به عثمانى واگذار کرد. لمبتون گزارش داده است: حاکم صفوى کردستان در زمان شاه طهماسب, چراغ سلطان بوده است. او متذکر شده است از شهر کرمانشاه به نحو شگفت آورى در منابع این دوره سخنى نرفته است, اما حاکم صفوى در دینور بوده است.

A.K.S.Lambton, “Kirmanshah”, El2, 5:167-971.
۴۱. Ismail Hami Danismend Izabli Osmanli Taribi Kronolojisi, vol. 2 (Istabbul, 1948),p. 259 .

۴۲. فرهانى منفرد; مهاجرت; ص ۸۵ ـ ۸۶.
۴۳. قاضى احمد بن شرف الدین قمى; خلاصه التواریخ; تهران, ۱۹۸۰, صص ۳۱۶, ۳۱۹, ۳۲۸ ـ ۳۳۰ و ۶۰۱ و تاریخ عالم آراى عباسى; ترجمه راجر سیورى; صص ۱۲۱, ۲۲۵ و ۳۱۶:

Th. Bios, “Kurds, Kurdistan” ۵: ۴۶۰-۴۶۱.

بویس گزارش داده است: رئیس قبیله سیاه منصور در زمان شاه طهماسب, امیرالامراى همه کردان ایران (شامل ۲۴ قبیله) بوده است.
۴۴. قاضى احمد غفارى قزوینى; تاریخ جهان آرا; تحقیق حسن نراقى, تهران, ۱۹۶۳, ص ۱۷۲ ـ ۱۷۴. عبدى بیک شیرازى; تکمله الاخبار: تاریخ صفویه از آغاز تا ۹۸۷ هجرى قمرى; تحقیق عبدالحسین نوایى, تهران, ۱۹۹۰, ص ۱۴۳ ـ ۱۴۴. اسکندر بیگ منشى; تاریخ عالم آراى عباسى; صص ۱۴۱ و ۴۶۹ ـ ۴۷۰. نیز: Savory, History of shah Abbas, p.p. 227, 64 و محمود افوشته اى نطنزى; نقاوه الآثار فى ذکر الاخیار; تحقیق احسان اشراقى; تهران, ۱۹۷۱, ص ۴۵۸ ـ ۴۹۱. شرف خان بدلیسى; شرفنامه: تاریخ مفصل کردستان; تحقیق محمد عباسى, تهران, ۱۹۸۵ ـ ۱۹۸۶, ص ۵۷ ـ ۸۳ و V. Minorsky, “Lur-i Kucik” El2,5: 828-829.
۴۵. در متن آمده است: (واول لیله فرقنا خرم آباد); یعنى در اولین شب, ما خرم آباد را ترک کردیم (ص ۱۸۱ / ۱۷۰). به نظر مى رسد این عبارت به معنى آن باشد که گروه آنها در صبح به خرم آباد رسیده اند و یک روز در آنجا اقامت داشته اند و غروب شهر را ترک کرده اند; به جاى آنکه شب را در آنجا بمانند و روز بعد آنجا را ترک کنند.
۴۶. اسکندر بیگ منشى; تاریخ عالم آراى عباسى; ص ۴۷۰ و:
Savory, History of shah abbas, p. 643.
۴۷. اسکندر بیگ منشى; همان, ۱۴۷ ـ ۱۴۸ و ۱۴۹. نیز:

Savory, History of shah Abbas, p.p. 236, 238.

۴۸. نامه اى دیگر از حسین بن عبدالصمد عاملى در دست است که متن آن بسیار کوتاه است و او, آن را خطاب به شهید نگاشته, در این نامه از رسیدن نامه شهید به دستش سخن گفته است; اما در این نامه اشاره اى به محل اقامت وى و یا سال نگارش نامه نیست. احتمال بسیار آن است که نامه شهید در عراق به دست حارثى رسیده باشد و زمان نگارش آن میان سال هاى ۹۵۸ و ۹۶۱ ق پیش از سفر وى به ایران باشد; هرچند این احتمال نیز منتفى نیست که حسین بن عبدالصمد نامه را پس از مهاجرت به ایران نگاشته باشد. براى مطالعه متن نامه ر. ک به: رضا مختارى; (نامه اى از پدر شیخ بهایى خطاب به شهید ثانى); نسخه پژوهى, دفتر سوم, به کوشش ابوالفضل حافظیان بابلى, تهران: کتابخانه, موزه و مرکز اسناد مجلس شوراى اسلامى, ۱۳۸۵ ش, ص ۶۲۵ ـ ۶۲۶ (م.).
۴۹. فرهانى منفرد; مهاجرت; ص ۸۷.
۵۰. طباجه; (مجهل); ص ۲ ـ ۳.
۵۱. حسین بن عبدالصمد; الرحله; ص ۱۶۵.
۵۲. طباجه; (الرساله); ص ۱۵۴ ـ ۱۵۵.
۵۳. ر. ک به: فرهانى منفرد; مهاجرت; ص ۸۶. آقاى منفرد به خطا مى گوید آنها در اول ربیع الاول به خرم آباد رسیده اند.
۵۴. طباجه; (الرساله); صص ۱۵۴ ـ ۱۵۵ و ۱۸۴, پاورقى ۱۳.
۵۵. در متن به جاى بیستم, سیم بخوانید.
۵۶. به جاى عبارت ثلاث و تسعین و تسع مائه (نهصد و نود و سه سال), عبارت را ثلاث و ستین و ستع مائه (نهصد و شصت و سه سال) بخوانید.
۵۷. قاضى احمد قمى; خلاصه التواریخ; ج ۱, ص ۳۶۸.
۵۸. قاضى احمد قمى, همان, صص ۳۷۳, ۴۳۸ ـ ۴۳۹, ۹۷۴ و ۹۸۷. تاریخ درگذشت وى را مى توان تا حدى دقیق تر تعیین کرد. منصب متولى حرم رضوى میراسداللّه به میرعبدالوهاب شوشترى واگذار شده است. براساس اینکه میرعبدالوهاب شوشترى در همان سال براى تصدى این منصب به جاى برادرش در میانه ذوالحجه ۹۷۰ ق / اوایل آگوست ۱۵۶۳ م برگزیده شده است و اینکه این انتصاب نمى تواند پیش از درگذشت میراسداللّه و عزیمت وى به مشهد براى تصدى این سمت بوده باشد, میراسداللّه مى بایست پیش از این تاریخ درگذشته باشد; به علاوه آنکه حسین بن عبدالصمد پیشتر و در نهم جمادى الاولى / ۲۵ دسامبر ۱۵۶۳ ق در مشهد بوده و در این تاریخ در آنجا اجازه اى به شاگردش رشیدالدین بن ابراهیم اصفهانى داده است.
۵۹. طباجه; الرساله; ص ۱۵۵.
۶۰. وصول الاخیار; تهران, ۱۸۸۸ ـ ۱۸۸۹, صص ۸ و ۴۰; وصول الاخیار; چاپ قم, ۱۹۸۱, صص ۳۰ ـ ۳۱ و ۶۰. همچنین ر. ک به:
Stewart, “A Biographical Notice”, pp.556 – ۵۶۷
۶۱. دانش پژوه; فهرست کتابهاى اهدایى آقاى سیدمحمد مشکات; ج ۵, ص ۱۷۵۱. محتمل است که تاریخ ۹۶۹ خطا و به جاى ۹۶۷ باشد. عدد هفت (سبع) و نه (تسع) به راحتى مى توانند در نگارش عربى با یکدیگر اشتباه شوند.
۶۲. براى تصویر عکس آخرین برگ این نسخه نک به: چاپ وصول الاخیار; قم, ۱۹۸۴, ص ۲۲.
۶۳. محمدتقى دانش پژوه و على نقى منزوى; فهرست نسخه هاى خطى کتب کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران; ۱۸ ج; ج ۱۵, تهران, ۱۹۵۲ ـ ۱۹۷۰, ص ۴۲۴۱.
۶۴. Stewart, “The First shaykh al-Islam,” p.391, no.31.
۶۵. Newman,” Myth”,p.106,no.88.
۶۶. ریاض العلماء; ج ۲, ص ۱۱۰.
۶۷. تاریخ عالم آراى عباسى; ج ۱, ص ۱۵۶ و:

English translation in Stewart, “A Biographical Notice”,p.568.

۶۸. ریاض العلماء; ج ۲, ص ۱۱۰ و:

English translation in Stewart,”The First shaykh al-Islam”,p.389.
۶۹. Abisaab, Converting Persia,p 32.

۷۰. على العاملى; الدر المنثور; ج ۲, ص ۱۴۰ ـ ۱۹۹.
۷۱. See Marco Salati, “Ricerche sullo sciismo nellصImpero ottomano: il viaggio diZayn al-Din al Sahid al-Tani a Istanbul al tempo di solimano il Magnifico (952/1545),” Oriente Moderno ix (1990),pp.81-92.
۷۲. در متن عبارت, (سوابغ الکلم… سوابغ النعم) خوانده شده است. ظاهراً در انیجا خطاى کتابتى رخ داده باشد. به نظر من عبارت را باید (سواطع الکلام) خواند.
۷۳. على العاملى; الدر المنثور; ج ۲, ص ۱۸۲ ـ ۱۸۳.

۷۴. Newman, “Myth”, p.91.
۷۵. Newman, “Myth”; p.p. 92 – ۹۳, ۱۰۳.

من اشتباه پیشین خود را که ادعا کرده بودم (نمى توان ثابت کرد حسن بن جعفر کرکى به ایران سفر کرده و نیومن به خطا وى را با شخصى دیگر اشتباه رده), تصحیح مى کنم. ر. ک به:

Stewart, “Notes on the Migration” ۸۸-۸۹.

۷۶. قاضى احمد قمى; خلاصه التواریخ; ج ۱, صص ۷۵ و ۹۳۱ ـ ۹۳۲.
۷۷. حارثى همین گونه در تحریر دوم کتاب وصول الاخیار که مقدمه آن را در ایران بازنویسى کرده و دیباچه اى در ستایش دولت صفویه و شاه طهماسب بر آن افزوده است, در اشاره به دشوارى هاى خود براى زندگى در زادگاه خود, از ساکنان غیرشیعى آنجا به اهل طغیان و نفاق یاد کرده, دولت صفویه را دولت ایمان و وفاق توصیف کرده است. (حسین بن عبدالصمد حارثى; وصول الاخیار الى اصول الاخبار; تحقیق السید محمدرضا الحسینى الجلالى; ج ۱, قم, ۱۴۲۴ ق, ص ۳۳۷ ـ ۳۳۸).
حارثى همچنین در همین اثر (ص ۳۶۸ ـ ۳۶۹) از شاه اسماعیل اول با عنوان (شاه اسماعیل حسینى) یاد کرده است; هرچند یادکرد شاه اسماعیل با عبارت سید, دلیل بر اصیل دانستن دعوى سیادت صفویه نیست, بلکه در این مورد ظاهراً حارثى, شهرت داشتن خاندان صفوى به سیادت را در ذهن داشته است. اکنون اثرى به نام کتاب بیان الادعیاء نوشته نسابه اى به نام عبداللّه بن على بن محمد بن قتیل حسینى, در تذکره اى یافت شده است. این نسابه که اثر خود را در سال ۷۹۴ ق تألیف کرده است, از جمله مدعیانى است که سیادت صفویه را از مشایخ اردبیل یاد کرده است. براى گزارشى از این نسخه و اهمیت آن, ر. ک به:

Kazuo Morimoto, “The Notebook of a Sayyid/Sharif Genealogist: Ms. British Library Or. 1406,” in D. Bredi et al. (eds.), Scritti in onore di Biancameria Scarcia Amoretti (Rome: Dipartimento di Studi Orientali, Universita di Roma (La Sapienza) and Edizioni Q, 2008), vol. 3, pp. 823-836.(م)

comments

لطفا نظر خود را در مورد این مطلب بنویسید

message
message
message

نظرات شما

نظری برای این مطلب ثبت نشده است