date یکشنبه ۱۳۹۹/۰۸/۱۸ views 1367
اشتراک گذاری در Telegram Whatsapp Twitter Linkedin mail Facebook


book

نوع متریال نویسنده

مصاحبه کنندهکریستیان مایر

گفتگویی با یوزف فان اس، پژوهشگر اسلام

معرفی کامل

صدر اسلام

آیا اسلام با ظهور محمد به کمال رسیده بود؟ چه می توانیم دقیقاً درباره صدر اسلام و اولین فرقه ها و عقاید اسلامی بدانیم.

آیا اسلام با ظهور محمد به کمال رسیده بود؟ چه می توانیم دقیقاً درباره صدر اسلام و اولین فرقه ها و عقاید اسلامی بدانیم. پژوهشهای یوزف فان اس اسلام شناس آلمانی به این مسائل اختصاص یافته است. کریستیان مایر روزنامه نگار و اسلام شناس جوان با او در این باره مصاحبه کرده است.کریستیان مایر: آقای فان اس اسلام کی به وجود آمده است؟

یوزف فان اس: به این سؤال اصلاً نمی توان جواب داد. خاصه اینکه عقاید مختلفی در این باره هست که  چه زمانی قرآن به وجود آمده است. ولی قدر مسلم این است که با پیدایش قرآن مدت زیادی هنوز اسلام وجود نداشت.

منظورتان چیست؟

نسلها می گذرد تا دینی بداند که چرا به وجود آمده است. من برای این پدیده اصطلاح «گزینش» را به کار برده ام. اسلام نیز به منزله یک دین وحیانی مانند مسیحیت مبتنی بر شرایط و اصولی است: از سویی اعتقاد به صورتی از خدا – اصلاً اعتقاد به وجود خدا که چندان هم بدیهی نیست – و از سوی دیگر وجود بنیان گذار دین. نهایتاً فرق نمی کند که این بنیانگذار چگونه می  خواهد نقش خود را ایفا کند، به عنوان پیامبر یا پسر خدا. از این شرایط «گزینش هایی» حاصل می شود. هر دینی در ابتدا گزینش های متعددی در اختیار دارد، ولی نه بی نهایت. برعکس، چون دین وحیانی است، تعداد گزینش هایش محدود است.

با وجود این باید تصمیماتی اتخاذ شود که وقت می خواهد. مثلاً صدها سال طول کشید تا تصمیم گرفته شد که از «اعجاز قرآن» سخن گفته شود. امروزه چنان وانمود می شود که گویا این مطلب در خود قرآن آمده است. ولی حقیقت ندارد. با این تصمیمات میدان عمل برای گزینش بتدریج تنگ تر می شود تا می رسیم به بنیادگرایی مدرن که در آنجا دیگر به نظر می رسد همه چیز از ابتدا تعیین شده و پویایی از میان برخاسته است. گرچه البته بنیادگرایی نیز فی نفسه متغییر است.

در غرب غالباً گفته می شود اسلام نیازمند اصلاح دینی (رفورماسیون) است به یک «لوتر اسلامی» احتیاج دارد تا جلو تصلب اعتقادی گرفته شود.

این از آن حرفهای کهنه است که برای اولین بار در قرن نوزده میان مسلمانان پیدا شد. اکنون هم هرازگاهی شنیده می شود که انگیزه آن نوعی آرزوی مبهم برای اصلاحات است، به علت نارضایتی از وضع موجود. و اما علت اینکه نام لوتر به میان می آید در ارتباط است با نگرش تاریخی پروتستانی که از مدتها پیش تأثیرگذار بوده، نه تنها در آلمان.

درست است که در اسلام اصلاً اصلاح دینی وجود نداشت؟

من خود قرآن را کتاب اصلاح  دینی می دانم: در قرآن از آن جهت قصد اصلاح دین می بینم که از گمراه شدن ادیان قدیمی سخن می گوید و در واقع می خواهد به سرچشمه برگردد که البته توهمی بیش نیست: قرآن هیچگاه به سرچشمه برنگشت. کل داستان ابراهیم ابداع شده، احتمالاً با تجربه اینکه مسیحیت به پایان راهش رسیده است. زیرا معاصران پیامبر و نسل اول بعد از او مسیحیت را دین یکپارچه ای تجربه نکرده بودند، بلکه به صورت سه «کلیسا» که شدیداً به هم ناسزا می گفتند.

اولین مسلمانان خود را چگونه می دیدند؟ اسلام چگونه اسلام شد؟

فرد دانر پژوهشگر تاریخ صدر اسلام در کتابی تحت عنوان «محمد و مؤمنان: سرچشمه اسلام» می گوید که اصلاً از طرف محمد یا قرآن دینی به نام اسلام مطرح نشد. ابتدا فقط جماعتی تشکیل شد که شیوه زندگی و اصول اخلاقی خاصی را رعایت می کرد و خود را «مؤمنون» می نامید. به نظر او «مؤمنون» اسمی است که مسلمانان ابتدا به خود داده اند.

اصطلاح «مسلم» مدتها بعد به کار برده شد…

بلی، در واقع چنین بود. اصطلاح «مسلمون» در قرآن نیز آمده است، ولی منظور از آن افراد خاصی است: یعنی کفار قدیمی ستایشگر کعبه که در برابر خدا «تسلیم» شدند، در حالی که منظور از «مؤمنون» همان جماعت اولیه بود که ابتدا شامل یهودیان و مسیحیان نیز می شد که بعداً  آنها را کنار گذاشتند. به نظر دانر این روند در زمان خلیفه عبدالملک پایان یافت. بدین قرار در اواخر قرن یکم بعد از هجرت این دین شد اسلام. البته درباره این مسئله هنوز بقدر کافی بحث نشده است. من شخصاً تصور دیگری در این باره دارم… و اما بدیهی است که این نامگذاری مدتی به طول انجامید.

با توجه به این واقعیت آیا همکاری نزدیکی بین محققان دوره متأخر باستانی و صدر اسلام مطلوب نیست؟

البته مطلوب است، مخصوصاً در آلمان که از این جهت اندکی عقب افتاده است. و اما درباره زمان پیدایش اسلام و سده های پیشین آن، دیدگاههای جهان انگلیسی زبان اندکی متفاوت است. ویژگی این تفاوت اصطلاح «Late Aniquity» است. در این مورد راجع به نوعی گاهشماری یعنی مرزهای اعصار گمانه زنی می شود. اصطلاح «دوره متأخر باستانی» را برای اولین بار آلمانی زبانها به کار بردند به عبارت دقیقتر: یک مورخ هنر از اتریش آن را ابداع کرد که با آن می خواست اشیای مربوط به اولین هزاره میلادی – یعنی بعد از عهد باستان –  را تحت این اصطلاح بیاورد، به طوری که آثار هنری قبطی و سایر آثار شرقی را دربرگیرد.

این مسئله برای من همیشه جالب بود. من از آخن برخاسته ام و هزینه تحصیل خود را به عنوان راهنمای جهانگردان درمی آوردم. در کلیسای آنجا منبری است به نام «هاینریش کانتسل» که هاینریش دوم چندی پس از سال ۱۰۰۰ آن را به کلیسا اهدا کرده است. روی آن پیکره های کاملاً باستانی قرار دارد: کنده کاریهایی از عاج که لابد از دیدگاه هاینریش دوم جزو غرایب زیبای شرق بشمار می رفت. و اما سؤال این است که این کنده کاریها از کجا آمده است. ظاهراً این اشیا در صدر اسلام در مصر پدید آمده و احتمالاً قبطی ها آنها را ساخته اند. اینجا اصطلاح «Late Aniquity» ما را یک قدم پیش می برد.

یعنی دامنه عصر باستان تا صدر اسلام می رسد؟

مرزهای اعصار جابجا شده است. نقطه آغاز دوره متأخر باستانی همواره مورد اختلاف بود. مهمتر آن است که پایانش چه موقعی است. مدت زیادی گفته می شد: این دوره در قرن ششم یا هفتم، بهر حال پیش از پیدایش اسلام، از نفس افتاده بود. کسانی که اکنون با این اصطلاح کار می کنند، می گویند: نه، تا پایان دوره خلافت بنی امیه ادامه داشت. پیدایش اسلام بهر حال و همچنین امپراتوری به اصطلاح عربی بنی امیه از لحاظ ساختارش مربوط به دوره متأخر باستانی بود. گسست تاریخی با انقلاب عباسی پیش آمد که در عین حال جابجایی جغرافیایی نیز بود: جابجایی به سوی عراق که مرکز امپراتوری سابق ساسانی بود.

برگردیم به پیدایش اسلام. شما گفتید که تصور دیگری از تحول این دین جدید دارید.

وقتی که از «پیدایش اسلام» حرف می زنیم باید بدانیم که آن با اسلام امروز یکی نبود و با صدر اسلام هم مطابقت نداشت. غالباً تصور می شود که گروهی از مردم وجود داشتند که افکاری در سر پروراندند و دینی ساختند. ولی هیچگاه چنین نبود. البته «مؤمنانی» وجود داشتند و در اثر فتوحات در سراسر جهان آن روز پراکنده شدند که نتیجه آن تشکیل مراکز متعددی بود. مخصوصاً در شهرهای نوساخت پادگانی مانند بصره و کوفه، فسطاط در مصر و حمص در سوریه. آنجاها چند تن از صحابه پیغمبر اقامت  کردند که مورد احترام بودند و در اطراف آنها اسلامی پدید  آمد. اطمینان دارم که  اسلام کوفه با آنچه که در حمص و فسطاط پدید آمد، کاملاً فرق داشت.

چرا مگر این مناطق از هم منزوی بودند؟

آن موقع ارتباط بین مراکز ضعیف بود. البته مردم سفر می کردند و متنی از قرآن نیز تا آنجایی که دستشان رسیده بود، در اختیار داشتند و آن را رعایت می کردند. و اما مهم تفسیر متن است و این مسئله که متن را چگونه باید فهمید، مطرح بود. و اما سؤال این است که آیا قرآن در کانون توجه قرار داشت؟ به نظر من: نه. آنچه امت را متحد می کرد نماز جماعت بود. این حرکات ورزشی به نام سجده و رکوع در نوع خود بی نظیر بود که توجه دیگران را به سوی نمازگزار جلب می کرد و ضمناً حالت تسلیم انسان را در برابر خدای یکتا نشان می داد. البته برای تکامل این مراسم نیز به زمان احتیاج بود که در مورد همه این مراکز صدق می کند. از ویژگیهای نماز جماعت آن بود که به امامت والی یا سپهسالاری که فی المجلس حضور داشت، انجام می گرفت، یعنی با انضباط نظامی. حالا چه روبنای دیگری نیز، یعنی آنچه ما امروز تحت نام اسلام می فهمیم، بر آن اضافه شد، دقیقاً روشن نیست. شاید بتوان آن را با علاقه وافر پیدا کرد. ولی خیلی وقت می برد تا بتوان تعریف کرد که مثلاً در کوفه آن زمان چه خبر بود.

یعنی در هر یک از شهرها فرقه های اسلامی متفاوتی پیدا شد؟

بلی، حتی در شهرهایی مانند کوفه یا بعداً در بغداد نمی توان از اسلام یکسان سخن گفت. بغداد به نسبت آن زمان بسیار بزرگ بود و در حدود یک میلیون نفر جمعیت داشت. به نظرم غیرممکن می آید که هر کس در هر مسجدی درک یکسانی از اسلام داشته است. و اما از کوفه اخباری درباره این عرفای دیوانه صدر اسلام به ما رسیده است. ظاهراً در آنجا تفکرات شیعی شکوفا شد و تخیلات غریبی برانگیخت که لابد در جایی به زبان آمده  و پیروانی یافته  بود. وگرنه مکتوب کردن آنها مقدور نمی شد.

بهر حال به نظرم چنین می آید که در بسیاری از این مساجد که نماز جمعه با امامت والی برگزار می شد ، از اسلام دیگری سخن می رفت. حتی اگر در هر مسجد یا مسجد اصلی چنین نبوده باشد. البته این تصور شخصی من است و آن را یکی از امکاناتی می دانم که با آن می توان به حل مسئله نزدیک شد. زیرا بدینوسیله می توان کلاف سردرگم سرچشمه اسلام را تاحدی باز کرد و مسئله را بنا به مکان مطرح نمود.

شما اینجا تصویری تقریباً ذره نگرانه ارائه می کنید.

یا اینکه من تصویر معمول را وارونه می کنم و می گویم که در ابتدا چندگانگی بود و یگانگی بعداً حاصل شد. بنیادگرایان این روند را معکوس می بینند. در طی تحصیل نیز البته جهت معکوس است. ابتدا قرآن را در کانون توجه قرار می دهند و با آن اسلام را تعریف می کنند و بعد می بینند که چه از آن درمی آید.

پیونددهنده همه این گروههای محلی و گونه های اسلامی فراسوی نماز چه بود؟

البته در درازمدت قرآن: هرکس که قرآن را مبنای ایمانش می دانست، مسلمان بود. تدوین سوره ها و آگاهی بر آنها مدتی به طول انجامید. ولی آنگاه که قرآن مبنای الزام آور ایمان شد، دین اسلام پدید آمد که احتمالاً در زمان عبدالملک و با کتیبه های قبه السخره در اورشلیم شروع شد که در آنها از قرآن نقل قول شده ولی نه کلمه به کلمه. از این تاریخ به بعد متنی در دست بود که می شد به آن استناد کرد. مدتی بعد فقه اسلامی نیز بر آن اضافه شد.

اگر نماز هویت اجتماعی و عبادی مسلمانان بوده لابد قرآن هم هویت معنوی آنها بوده است؟

مسلمانان قرآن را «کتاب مقدس» تلقی نمی کنند، بلکه دستورالعمل زندگی و «قانون اساسی» خود می دانند. همان طورکه آمریکایی ها به «Constitution» اعتقاد دارند، مسلمانان نیز به قرآن معتقدند، چرا که می گویند بر اساس آن می توانند دریابند که در اوضاع خاصی چه رفتاری مناسب است و چه شیوه زندگی باید اتخاذ شود، هم از لحاظ اخلاقی و هم از لحاظ حقوقی. فکر می کنم که این امر برای مردم بسیار مهم بود، گرچه هیچگاه به صراحت از آن سخن نرفته است. جالب توجه است هنگامی که در عالم اسلام مقاومتی در برابر دین شده، مثلاً از جانب «ملحدون»،  این مقاومت هیچگاه در برابر قانون شرع نبوده است. ما (مردم غرب) درست برعکس آن را انتظار داریم. زیرا اصلاً اگر چیزی در اسلام اسباب انزجار ما باشد، همانا قانون شرع است که مثلاً هنگام سرقت، بریدن دست را تجویز می کند و امثال آن. ولی اینها در خود اسلام مسئله انگیز نیست. هنگامی که ملحدان یا «شکاکان» قیام می کنند، نبوت محمد یا شخص او را مورد تردید قرار می دهند، مشابه آنچه سلمان رشدی در کتاب «آیات شیطانی» آورده است.

بنابراین، نتیجه می گیرم که قرآن وجهه خود را از آن رو کسب کرده که مبنای مستحکمی برای زندگی مردم بوده است. و این در واقع علت نوگروی های متعدد به دین اسلام در سالهای اخیر است. عهد جدید (کتاب مقدس مسیحیان) در این مورد کاملاً متفاوت است. آنجا می توان تمثیل هایی یافت که سبک زیباتری دارند، ولی باید آنقدر تفسیرشان کرد که به فهم درآیند

یعنی اسلام همچنین به این علت با موفقیت گسترش یافته که مبتنی بر قواعد مشخصی در قرآن است؟

غالباً در توجیه گسترش اسلام به فتوحات مسلمانان استناد می شود. این توجیه به تنهایی کافی نیست. زیرا اسلام نهضت تبلیغ دینی (به سبک مسیحیت) نبوده و هنوز هم نیست. امروز بسیاری از مسلمانان نظر مساعدی به این نوع فعالیتها ندارند. اعرابی که آن موقع در کوفه یا نقاط دیگر اقامت می کردند، چندان تمایلی نشان نمی دادند که مردم را به جرگه امت اسلامی بپذیرند. زیرا آنها بدین ترتیب در شمار مسلمانان مؤمن در می آمدند و از آن به بعد دیگر مشمول پرداخت جزیه نمی شدند و بعضی مواقع حتی جاسوسی هم می کردند. همچنین در شهرهای پادگانی نیز اعراب از دیگران دوری می جستند تا دچار خطر نشوند. آن موقع نوگروی چندان مطلوب نبود.

یکی مسئله نوگروان و جاسوسان است و دیگری مسئله ملحدان. در کتاب بعدی خود تحت عنوان «یکی و دیگری» به فرقه های اسلامی و همچنین به این موضوع می پردازید که در باره اغلب این فرقه ها بیشتر از طریق مخالفان آنها اطلاعاتی به دست آمده است.

این کتاب در درجه اول تاریخچه ژانر ادبی خاصی است که ما به آن Häresiographie (بدعت گذاری) می گوییم. تعداد زیادی از متون این ژانر در اسلام وجود دارد که در آنها این فرقه ها شمرده شده اند. این ژانر بسیار جان سخت بود و بیش از هزار سال دوام داشت. از قرن دوم پس از هجرت تا قرن نوزدهم میلادی. و اما من در این مورد تزی دارم: تز فرقه گرایی. فکر اصلی این است که دین فی نفسه وجود ندارد. بلکه همواره فقط جماعت های مذهبی وجود دارند. بنابراین بدعت گذاری در کار نبوده بلکه جماعت های مذهبی مختلفی وجود داشته اند.

در کتابهای مورد بررسی شما این مسئله لابد به طور دیگری بیان شده است.

به نظر می رسد که این کتابها صورت برداری فرقه های مذهبی است که آن موقع در جهان اسلام وجود داشتند. گرچه گاهی گفته می شد که تعالیم این یا آن فرقه شایسته اسلام نیست ولی با این حرف به آنها نسبت بدعت گذاری داده نمی شد. بدعت گذاری مستلزم وجود نوعی راست کیشی (Orthodoxie) است. چنین ادعایی در مسیحیت ممکن است، زیرا ما سازمانی بنام کلیسا داریم ولی در اسلام چنین سازمانی وجود ندارد. چگونه می توان راست کیشی اسلامی را تعریف کرد؟ این اقدام مکرر به عمل آمده و راست کیشی هایی به صورتی که ما می فهمیم وجود داشته، ولی همواره در سطوح محلی و در زمانی محدود. هنگامی که سلطانی یا اولیای امر در جایی قرائت خاصی از اسلام را الزام آور معرفی می کردند، گروه هایی منحرف تلقی می شدند و به اصطلاح ما بدعت گذار به شمار می آمدند. ولی فقط گروه های اندکی از آنها اصولاً و همه جا مورد انزجار بودند: گروه هایی مانند اسماعلیه، بخصوص زمانی که به سوء قصد مبادرت می کردند.

با این گروه منحرف چه رفتاری می شد؟

حتی اسماعلیه هم قلع و قمع نشد: پیروان این مذهب هنوز هم وجود دارد. اینها مجبور بودند به نقاط امنی عقب نشینی کنند تا جان سالم بدربرند. این بیشتر در مورد گروه هایی صادق است که علیه دولت قیام می کردند. مانند طاغیان ایرانی از قبیل «المقنّع» در قرن هشتم میلادی که پیروان زیادی داشت. او با پیروانش تحت تعقیب قرار گرفت و سرانجام وقتی که شکست خورد، خودکشی کرد. صدها سال بعد هنوز هم پیروان او در کوههای ترکستان زندگی می کردند. وقتی که مردم به سراغشان می رفتند و از آنها می پرسیدند که آیا مسلمان هستند یا نه؟ می گفتند: «به درستی نمی دانیم. ولی مرتباً مالیات می دهیم.» با این حرف می خواستند بگویند که دیگر قصد طغیان ندارند. البته تعدادشان برای این امر کافی نبود. ولی وقتی که به شهر می آمدند و آنجا جماعتی تشکیل می دادند، وضع فرق می کرد، زیرا در این صورت وصله ناجور بودند. اما تا زمانی که در روستا زندگی می کردند، کسی کاری به آنها نداشت.

وضع در مورد گروه های دیگری مانند نُصیریان نیز مشابه آن بود که در سوریه به آنها علویان گفته می شود که در صف عارفان تمام عیارند و اعتنایی به قرآن ندارند. این فرقه هنوز وجود دارد و پیروان آن توانسته اند از طریق ارتش به مقامات عالی برسند. اگر اینها در میان مسیحیان وجود می داشتند، در قرون وسطی آنها را روانه آخرت می کردند. مثلاً کاتارها را در نظر بگیرید که مسیحیان آنها را بیرحمانه سرکوب و بکلی ریشه کن کردند. در جهان اسلام چنین نبود و این صورت مسئله من است: می خواهم مفهوم بدعت گذاری را تا حدی روشن کنم و بپرسم: که اصلاً «راست کیشی» چیست؟ و ثانیاً سعی می کنم بجای سخن گفتن از «الحاد» بیشتر به عمل توجه کنم، یعنی به این مسئله که با این افراد در عمل چه رفتاری می شد.

این صلح و صفا در میان فرقه ها باورنکردنی است.

البته گاهی هم خشونت در کار بود. مثلاً محمود غزنوی بسیاری از آنها را به ساطور جلاد می سپرد، فقط افراد خاصی را که برای او مزاحمت سیاسی ایجاد می کردند. ولی در مواقع دیگر زندگی مسالمت آمیزی باهم داشتند. از این جهت اسلام متنوع تر از جهان مسیحیت بود، تا زمان ما که با قدرت رسانه ها وضع تغییر کرد.

یعنی رسانه ها تنوع عقاید را منتقل نمی کنند بلکه محتواهای استاندارد شده را؟

از طریق رسانه ها آسانتر می توان قرائت الزام آوری از اسلام را بین مردم شایع کرد و آن را با پول و غیره تحقق بخشید. این تحول در اواخر قرن نوزده در زمان اصلاح طلبان بزرگی مانند محمد عبده که مورد احترام خاص ماست، شروع شد. اصلاح طلبانی که بازگشت به قرآن و سنت و در عین حال رویگردانی از تصوف را تبلیغ می کردند و بدین ترتیب اسلام یکپارچه می خواستند. طنز تاریخ این است که این حرکت به بنیادگرایی امروز منجر شده است.

آیا کثرت قرائت های مختلف از اسلام – از قبیل قرائت های بینادگرایانه یا مترقی – در تضاد با اسلام یکپارچه نیست؟

وقتی من از اسلام متصلب سخن می گویم، منظورم تحولاتی است مانند آنچه که در عربستان سعودی پدید آمده و با وسایل مدرن انتشار می یابد. واما در این مورد هم باید گفت: آنچه هم تحت نام بنیادگرایی تکوین می یابد، پدیده نوی است. در آن مقادیر زیادی از مدرنیته رخنه کرده است، حتی مدرنیته اروپایی، بیشتر از آنچه تصور می شود، زیرا ما بودیم که این حرفها را به میان آوردیم. حتی در تروریسم اسلامی نیز مدرنیته اروپایی رخنه کرده، زیرا ما بودیم که این حرکات را شروع کردیم. بنابراین، اگر ما افکار مدرنی را که از جانب بینادگرایان بیان می شود، در قرآن ریشه یابی کنیم، لطفی است در حق بینادگرایان، ولی ادعایمان حقیقت تاریخی نخواهد داشت. بهرحال: من نگران جهان اسلام نیستم. مطمئنم که بنیادگرایان نیز به خشکه مذهبی راست کیشان نایل نخواهند شد. این گرایش در ذات اسلام وجود ندارد.

یوزف فان اس (۷۶ ساله) یکی از مهمترین محققان در کلام و فلسفه و تصوف اسلامی در جهان است. از سال ۱۹۶۸ تا ۱۹۹۹ استاد کرسی اسلام شناسی و زبانهای سامی در دانشگاه توبینگن بود. اثر اصلی او تحت عنوان «کلام اسلامی و جامعه در قرون دوم و سوم هجری» بین سالهای ۱۹۹۱ و ۱۹۹۷ در شش جلد منتشر شد. در سال ۲۰۱۰ در سومین «کنگره جهانی مطالعات خاورمیانه» در بارسلون از فان اس که در سال ۱۹۳۴ متولد شده، به خاطر خدمات عملیش در طول زندگی تقدیر شد.

یوزف فان اس (۷۶ ساله) یکی از مهمترین محققان در کلام و فلسفه و تصوف اسلامی در جهان است. از سال ۱۹۶۸ تا ۱۹۹۹ استاد کرسی اسلام شناسی و زبانهای سامی در دانشگاه توبینگن بود. اثر اصلی او تحت عنوان «کلام اسلامی و جامعه در قرون دوم و سوم هجری» بین سالهای ۱۹۹۱ و ۱۹۹۷ در شش جلد منتشر شد. در سال ۲۰۱۰ در سومین «کنگره جهانی مطالعات خاورمیانه» در بارسلون از فان اس که در سال ۱۹۳۴ متولد شده به خاطر خدمات عملیش در طول زندگی تقدیر شد.حق ‌چاپ: انستیتو گوته اندیشه و هنر
نوامبر ۲۰۱۱


کلمات کلیدی اسلام
comments

لطفا نظر خود را در مورد این مطلب بنویسید

message
message
message

نظرات شما

نظری برای این مطلب ثبت نشده است