date پنج شنبه ۱۳۹۹/۰۸/۱۵ views 1545
اشتراک گذاری در Telegram Whatsapp Twitter Linkedin mail Facebook

book

نوع اثر مقاله

موضوع قرآن

نویسندهدامیِن یانوس

ترجمه-تلخیصمحمدعلی طباطبایی

مجلهنشریه دین

شماره 2

سال نشر 2012

صفحات 215-231

کیهان‌نگاری قرآنی در چشم انداز تاریخی‌اش: نکاتی در باب شکل‌گیری یک جهان‌نگری دینی

Qur’ānic cosmography in its historical perspective: some notes on the formation of a religious worldview

معرفی کامل

 چکیده:

این مقاله بر برخی مسائل مهم در تکوین کیهان نگاری قرآنی و توسعه های بعدی یک جهان نگری سنتی اسلامی مبتنی بر قرآن تمرکز می کند. نسب نامه و ویژگی های مدل هفت آسمان و هفت زمین، و اصطلاحات کیهان شناختی کلیدی مرتبط با آن، مانند سماء و فلک از جملۀ آن مسائل اند. مسئلۀ انتقال تاریخی، جذب و ترکیب انگاره ها، و تغییر و تبدیل مطالب کیهان شناختی باستانی در قرآن، هم به مثابۀ پدیده ای درازمدت و هم به مثابۀ نتیجۀ تماس میان فرهنگی مستقیم در اینجا مورد توجه قرار گرفته است، با این هدف که پرتوی بر برخی از روندهای مؤثر در شکل گیری هویت دینی جدید بتاباند. این پژوهش ماهیت تلفیق گرایانۀ مدل کیهان نگاری قرآن و تنش های میان عالمان سده های میانه و دوران جدید در تلاش برای ایجاد هماهنگی میان عناصر مختلف سازندۀ آن را برجسته می کند.

گزارش محتوا:

نویسنده در ابتدای مقاله روشن می کند که قصد دارد با محور قرار دادن قرآن به شناسایی کیهان شناسی آن و ارتباطش با کیهان شناسی های باستانی پیش از قرآن و نیز کیهان شناسی اسلامی پساقرآنی بپردازد. نکتۀ مهم از نظر او این است که کیهان شناسی قرآنی (و نه اسلامی)، دستکم در مقایسه با کیهان شناسی کتاب مقدس، چنان که باید و شاید مورد مطالعه قرار نگرفته است. بنابراین هدف او قرار دادن کیهان شناسی قرآن در بافت باستانی اش در خاور میانه به طور عام، و در فضای عهدینی، به طور خاص، است.

یانوس در ترسیم تصویری کلی از کیهان از نگاه قرآن ابتدا اشاره ای به کارهای پیشین از جمله نوشته های هاینن، یاخوموویچ و نویورت می کند. بااینحال می کوشد باز هم با نگاهی دقیق تر و با استفاده از خود آیات قرآن تصویری از زمین و آسمان و آنچه میان این دو است، به دست دهد. پس از گزارشی کلی از اوصاف آسمان در مواجهه با این پرسش که شکل آسمان گنبدی و یا مسطح است، نویسنده کار را دشوار می یابد. زیرا قرآن در این زمینه بسیار کم گو، و شواهدی برای هر دو نظریه موجود است. در اینجا نویسنده با استناد به منابع لغوی و تفسیری و حتی پیشاقرآنی می کوشد موجه بودن هر یک از دو نظریه را با استناد به متن قرآن نشان دهد.

نویسنده سپس با مفروض گرفتن وجود هفت زمین بر اساس آیات قرآن، همان بحث بالا را دربارۀ شکل زمین (مسطح یا منحنی بودن آن) مطرح می کند. بااینحال این نکته را قطعی می داند که در قرآن و روایات متقدم اسلامی سخنی از کیهان و زمین کروی (نظیر آنچه بطلمیوس مطرح کرده) در میان نیست، هرچند بعدها آثار راهیابی نگاه بطلمیوس به منابع اسلامی را مشاهده می کنیم. نویسنده سرانجام این بحث را با ارائۀ دو تصویر بسیار کلی (و فاقد بسیاری از جزئیات) از چگونگی قرار گیری آسمان ها و زمین ها در کنار یکدیگر به پایان می برد. در یکی از این دو تصویر هفت آسمان مسطح بر فراز هفت زمین مسطح، و در دیگری هفت آسمان گنبدی بر فراز هفت زمین مسطح قرار دارد.

یانوس سپس سه پرسش اساسی در این زمینه طرح می کند:

  1. آیا این تصویر از جهان را باید به معنی لفظی اش فهمید یا برای آن معنایی مجازی در نظر گرفت؟ به نظر نویسنده مفسران مسلمان چون قرآن را عین کلام خدا می دانند، معمولا تا جای ممکن آن را طبق همین معنای لفظی گرفته اند.
  2. این تصویر از آسمان ها و زمین ها، چه ارتباطی با تصویر قرآن از بهشت و جهنم دارد؟ نویسنده هرچند استناداتی از منابع تفسیری به نفع تناظر این دو مجموعه می یابد، باز هم پاسخ به این پرسش را سخت و پیچیده می داند و آن را نیازمند پژوهشی مستقل معرفی می کند.
  3. مدل کیهان شناختی قرآن چقدر توانست اشاعه یابد؟ از نظر یانوس مدل هفت آسمان و هفت زمین در بسیاری از منابع حدیثی، سیره، تفسیر و دیگر منابع سنتی اسلام گسترش یافت؛ اما در آثار مربوط به دانش های فلسفه و هیئت اثر چندانی نگذاشت، زیرا اینها بیشتر متاثر از سنت های غیرقرآنی (هندی، ایرانی و به ویژه یونانی) بودند.

بخش بعدی مقاله به ریشه یابی عناصر کیهانی قرآن در جهان باستان اختصاص دارد. او در نقد نظر یاخوموویچ که هفت آسمان قرآنی را در تناظر با هفت فلک بطلمیوس قرار می دهد، به آیاتی از قرآن استناد می کند تا ناسازگاری کیهان شناسی قرآن با آن نظریه را نشان دهد. جایگزینی که او پیشنهاد می کند مدل کیهان شناختی رایج در شرق باستان است. سپس تناظرهایی میان هفت آسمان قرآنی با برخی عقاید ودایی و پورانی، سومری و بابلی، و یهودی و مسیحی می یابد. بنابراین از نظر او نخستین بار این ایده در بین النهرین شکل گرفته، از آنجا بر کیهان شناسی کتاب مقدس اثر گذاشته و سرانجام در محیط نزول قرآن رواج یافته است. پس از این بحث نویسنده شماری از تناظرهای خاص میان قرآن و کتاب مقدس را برجسته می کند. در مجموع او نتیجه می گیرد که با سیری از تداوم یک مدل کیهان شناختی به این ترتیب مواجهیم: بابلی-یهودی-مسیحی-اسلامی که البته به تدریج در طی زمان دچار تحولاتی نیز شده است. بااینحال دربارۀ چگونگی تاریخ گذاری این تحولات نمی تواند نظر روشنی ارائه کند، مخصوصا با توجه به این نکته که در شعر جاهلی هیچ اثری از ایدۀ هفت آسمان یافت نمی شود. بنابراین پاسخ به این پرسش را نیز به پژوهش های آینده موکول می کند.

بخش پایانی مقالۀ یوناس یک موردپژوهی با تمرکز بر اصطلاح کیهان شناختی «فَلَک» است که در قرآن هم به کار رفته است. در ابتدای این بخش نویسنده از تهی بودن شگفت قرآن از عناصر کیهان شناختی یونانی سخن می گوید که با توجه به شیوع آن در محیط مسیحی پیرامون حجاز از نظر او بسیار عجیب و معنی دار است. از نظر او در اینجا پای گزینش میان دو مدل «دینی» و «غیردینی» در میان است و ازآنجاکه سنت های یهودی و مسیحی پیش از قرآن کمتر به مدل غیردینی یونان تمایل نشان داده بودند، طبیعی است که اسلام هم بیشتر همان مدل های پذیرفته شده در میان سنت های دینی پیش از خود را اخذ کند. با همۀ اینها او معتقد است شاید باز هم بتوان رگه هایی از عناصر کیهان شناسی یونانی را در قرآن یافت. برای آزمایش این فرضیه او اصطلاح قرآنی «فلک» را انتخاب می کند و هرچند خود می پذیرد که کمک گرفتن از تفاسیر اسلامی برای فهم این اصطلاح به احتمال قوی باعث دوری از فضای عصر نزول می شود، فعلا تنها راه ممکن برای فهم معنای این اصطلاح قرآنی را در همین راه منحصر می بیند. ازآنجاکه این اصطلاح تنها دو بار در قرآن آمده او آن را یک شبه ریشۀ انحصاری (quasi hapax legomenon) معرفی می کند که همین بررسی معنای آن در متن قرآن را بسیار دشوار می سازد (هرچند با توجه به وجود کلمات هم ریشه با فلک در قرآن به لحاظ اصطلاحی اصلا نباید آن را مرتبط با مقولۀ ریشه های انحصاری دانست).

از نظر نویسنده ترجمۀ فَلَک به مدار با تصویر هفت طبقه از زمین و آسمان نمی سازد. بنابراین فرضیه های دیگری را که تا کنون محققان غربی دربارۀ معنی این اصطلاح قرآنی مطرح کرده اند، گزارش می کند. وی سپس به سراغ منابع اسلامی می رود که به نظر او در آنها نوعی اجماع دیده می شود مبنی بر اینکه در این اصطلاح نوعی مفهوم «تدویر» وجود دارد. از اینجا او باز به مفهوم سماء و ریشه اش در مدل بابلی بازمی گردد. از نظر او مفهوم خاص فَلَک با مفهوم تاریخی و ریشه شناختی سماء سازگار نیست و در واقع اینها متعلق به دو سنت کاملا متفاوت اند که در قرآن جمع شده اند. یک راه حل این است که بگوییم در قرآن فلک به همان معنای سماء به کار رفته و هیچ ارتباطی با فلک یونانی ندارد؛ بنابراین در خود کیهان شناسی قرآن تناقضی وجود ندارد، بلکه این تناقض حاصل تفسیرهای بعدی است. مشکل این راه حل این است که حتی در تفاسیر بسیار متقدم هم این تناقض وجود دارد و بنابراین می توان آن را به قرآن هم نسبت داد. بنابراین یانوس به دو راه حل دیگر متوسل می شود:

یکی اینکه بپذیریم دو مفهوم متفاوت از دو سنت مختلف به قرآن راه یافته اند و بنابراین کیهان شناسی قرآن نوعی کیهان شناسی التقاطی است. دیگری اینکه هم آسمان و هم فلک را به شکلی نیمکره ای در نظر بگیریم. بنابراین ماه و خورشید مسیری نیم دایره ای را طی می کنند و در مغرب از زیر زمین عبور می کنند تا باز به مشرق بازگردند. از نظر یانوس این راه حل دوم مویداتی در متون اسلامی و حتی بابلی پیشااسلامی می یابد.

نکتۀ پایانی دربارۀ این مقاله اینکه اگرچه نویسنده در زمینۀ کیهان شناسی های پیشاقرآنی به شدت وابسته به منابع دست دوم است، کار مهم فان بلادل دربارۀ مفهوم «اسباب» در قرآن را ندیده و هرچند در بسیاری از نتایج با او همسوست، کیفیت کار یانوس از لحاظ استنادات علمی و روش تحقیق قابل مقایسه با کار بلادل نیست.

محمدعلی طباطبایی

comments

لطفا نظر خود را در مورد این مطلب بنویسید

message
message
message

نظرات شما

نظری برای این مطلب ثبت نشده است