date سه شنبه ۱۴۰۱/۰۷/۲۶ views 344
اشتراک گذاری در Telegram Whatsapp Twitter Linkedin mail Facebook

book

نوع اثر مقاله

موضوع اسلام و سیاست شرق شناسی

نویسنده Ihab Shalbak

مجلهمطالعات پسا-استعماری

صفحات 505-511

سال نشر 2018

شماره ۲۱:۴

ریشه‌های خشم برنارد لوئیس

The roots of Bernard Lewis’ rage

معرفی کامل

مرکز و کتابخانه مطالعات اسلامی به زبان‌های اروپایی: متن زیر گزیده مقاله‌ای از إیهاب شلبک (پژوهشگر و استاد دانشگاه سیدنی، استرالیا) است که به زمینه‌های شکل‌گیری شخصیت علمی و سیاسی برنارد لوئیس شرق‌شناس مشهور بریتانیایی-آمریکایی می‌پردازد. او در این مقاله بر تاثیر نهادها و آموزش‌های استعماری در آغاز پیشه دانشگاهی لوئیس و نیز گرایش‌های نومحافظه‌کارانه او و استقبال اندیشکده‌های جنگ‌طلب آمریکایی از افکار و آرای او تاکید می‌کند.

اطلاعات مقاله:

Ihab Shalbak (2018) The roots of Bernard Lewis’ rage, Postcolonial Studies, 21:4, 505-511, DOI: 10.1080/13688790.2018.1548889

***

برنارد لوئیس (۱۹۱۶-۲۰۱۸) مشهورترین مورخ شرق‌شناس در نیمه دوم قرن بیستم و شاید قدرتمندترین شرق‌شناس در سال‌های اخیر بود. همانطور که مشهور است، دوران شکل‌گیری شخصیت لوئیس هم‌زمان بود با دوره رونق امپراطوری بریتانیا. از در سال ۱۹۳۶ از مدرسه مطالعات شرقی[۱] در دانشگاه لندن فارغ‌التحصیل شد و سپس با شروع جنگ جهانی دوم به نیروی اطلاعات ارتش بریتانیا و دفتر امور خارجه بریتانیا پیوست. او پس از جنگ به مدرسه سابق خود بازگشت که حالا «مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی» یا «سواس[۲]» نام گرفته بود. هدف از تاسیس سواس در سال ۱۹۱۶ ایجاد موسسه‌ای برای تعلیمات استعماری و تلاش برای نظام‌مندسازی و اشاعه دانش‌های استعماری در راستای تقویت سلطه بریتانیا در سراسر امپراطوری بود. در سواس، لوئیس زیر نظر چهره‌هایی مثل همیلتون گیب[۳] شرق‌شناس مشهور آموزش دید تا با کار روی متون قرون وسطی از ذات ظاهرا یکدست «ذهن عربی» رمزگشایی کند و نمودهای ذات راکد و نامتغیر نهادهای سیاسی اسلام را ردیابی کند. از نظر اساتید سواس، اسلام سنگ بنای اصلی و نشانگری بود که شناختش برای فهم تفکر و عمل جوامع مسلمان ضرورت داشت. تعریف اساتید نخستین سواس از اسلام همانطور بود که پی. ام. هولت[۴] شرق‌شناس مشهور سواس اسلام را تعریف می‌کرد، بصورت یک «سنتز فرهنگی» فراگیر. این رویکرد به اسلام در اصل پاسخ تمام سوالات آنها درباره اسلام را فراهم می‌کرد، فارغ از اینکه چطور شرایط تاریخی مختلف باعث شکل‌گیری ساختار جوامع می‌شود. این تعلیمات شرق‌شناسانه در سواس باعث ماندگاری نوع خاصی از نگاه به جهان و تجربه جهان در برنارد لوئیس شد. او که حالا به این نوع تعلیمات و تجربیات بنیادین مجهز شده بود، مشغول نگارش کتاب‌ها و مقاله‌های متعدد درباره وضعیت اسلام و مسلمانان در جهان معاصر شد. هواداران جهان‌بینی لوئیس او را در جایگاه پیش‌کسوت مطالعات خاورمیانه تشویق می‌کردند.

شگفت‌انگیز است که دانشمندی عمر خود را صرف مطالعه گروهی چنین متنوع در پهنه زمان و مکان کند و تقریبا همیشه چنین نتیجه بگیرد که این گروه خودش دچار این نقص یا آن عیب است. با این حال، همانطور که ریچارد بولیت می‌گوید، بی‌راه نیست اگر بگوییم که لوئیس «قومی را که ادعای تخصص درباره‌شان می‌کند دوست ندارد… او به آنها احترام نمی‌گذارد». نباید از یاد ببریم که، لوئیس محصول نهادهای آموزشی استعماری است که نسل‌های متمادی از دانشمندان و مدیران را آموزش داده است تا غیر-اروپایی‌ها را عقب‌مانده و دون‌پایه تلقی کنند. مسئله تعصب اینجا صرفا یک ویژگی شخصیتی یا نشانگر تمایلات ذاتی نیست؛ بلکه جلوه‌ای از یک تعهد عمیق به یک جهان‌بینی معرفت‌شناختی و سیاسی است که کارکرد غرب را حاکمیت اصولی بر جهان تلقی می‌کند. به عبارت دیگر، تعصب، فارغ از تمایلات شخصی لوئیس، از مشخصه‌های شرق‌شناسی به‌عنوان گفتمانی است که بر یک نگاه سلسله‌مراتبی واحد به پیشرفت بشریت مبتنی است و اروپا را بر قله تمدن انسانی تلقی می‌کند، و در نتیجه تولید علم را بر محور این تصور نظام می‌دهد و سازمان می‌بخشد.

[…] طبق این نگاه، سازگاری با سلطه و نه ستیز با آن نتیجه عقلانی و منطقی تاریخ بشریت است. بدین ترتیب، مقاومت اقوام زیردست در برابر تاراج‌های اروپاییان نشانه نوعی ناسازگاری نامعقول است.

بنزیون نتانیاهو مورخ راست‌گرا و پدر بنیامین نتانیاهو نخست‌وزیر فعلی اسراییل یک نمونه خوب از این خط فکری است. نتانیاهوی پدر دوستی دیرینه‌ای با لوئیس داشت و مثل او از عرب‌ها بیزار بود، و مقاومت فلسطینیان در مقابل پروژه استعماری صهیونیسم را نشانه‌ای از ناسازگاری علاج‌ناپذیر آنها تلقی می‌کرد. قبل از مرگش که از او درباره احتمال تشکیل یک دولت فلسطینی پرسیدند، فقط جواب داد: «هیچ جایی برای عرب‌ها نیست و نخواهد بود. آنها هیچگاه با شرایط کنار نمی‌آیند». منظورش این بود که فلسطینیان هیچگاه عادت نمی‌کنند و نمی‌پذیرند که محکوم به رنج کشیدن زیر سلطه دائم هستند.

لوئیس بر اساس تعهد روش‌شناختی و معرفت‌شناختی به تفاوت‌های سلسله‌مراتبی، تمام آثار خود را (ابتدا تلویحا و بعد تصریحا) براساس یک سوال معیارین سازماندهی کرد: در میان اسلام و مسلمانان، کار از کجا عیب کرد؟ پیش‌فرض این سوال بنیادین تلقی اروپا به‌عنوان یک مبنا و معیار است: شباهت‌ها را ردیابی می‌کند و تفاوت‌ها را برجسته می‌کند تا بتواند بین اروپا و اغیار مجاور آن یعنی عرب‌ها و خاورمیانه‌ای‌ها تضاد قایل شود و رتبه‌بندی کند. در سال ۲۰۰۲، اندکی پس از حملات ۱۱ سپتامبر به نیویورک و واشنگتن، لوئیس کتاب پرفروش خودش را با عنوان کجای کار عیب پیدا کرد؟: برخورد بین اسلام و مدرنیته در خاورمیانه[۵] منتشر کرد. در این کتاب، لوئیس مستقیما به حملات ۱۱ سپتامبر نمی‌پردازد بلکه تلاش می‌کند از «سلسله بزرگتر و الگوی کلی‌تر حوادث، تفکرات و نگرش‌هایی که قبل از این حملات وجود داشت است و به نوعی باعث این حملات شده است» گزارشی ارائه دهد. ادعای اصلی او این است که اسلام با مدرنیته آشتی‌ناپذیر است. اگرچه لوئیس مدعی است که تکامل تاریخی جوامع و نهادهای اسلامی را ردیابی می‌کند، دغدغه واقعی او ناکامی چاره‌ناپذیر مسلمانان در سازگاری یافتن با اقتضائات مدرنیته‌ای است که با مفاد اروپامحورانه تلقی شده است.همانطور که بولیت می‌گوید، لوئیس مسلمانان را «فقط تا جایی خوب و ارزشمند می‌انگارد که از یک مسیر اروپایی پیروی کنند». بر اساس این منطق، مسلمانان باید در قیاس با «غرب» ارزیابی شوند و خودشان را ارزیابی کنند. در گزارش لوئیس، تقدیر مصیب‌بار مسلمانان این است که ناکام بمانند.

لوئیس به ما می‌گوید سوال مشکل از کجا پیدا شد؟ در واقع سوالی است که بعد از شکست امپراطوری عثمانی از نیروهای هابسبورگ در نبرد زنتا در قرن هفدهم، و عقب‌نشینی تدریجی امپراطوری عثمانی از اروپا، مسلمانان دائما از خودشان پرسیده‌اند. به گفته لوئیس، این سوال واحد، که ابتدا بر اثر مواجهه مسلمانان با «غرب» به ذهن‌ها خطور کرد، به انواع مختلفی مطرح شده است، بسته به «شرایط، میزان، و مدت آن مواجهه و وقایعی که ابتدا حواسشان را جمع کرد که، در مقام مقایسه، اوضاع در جامعه خودشان چندان هم خوب نیست». هدف لوئیس اینجا فقط این نیست که به قول معروف حرفی را در دهان مسلمانان بگذارد؛ بلکه می‌خواهد سوال خود را به طریق‌الوسطایی برای غربی‌ها و مسلمانان تبدیل کند که با این سوال تاریخ و سرگذشت مسلمانان را بصورت یک حس نفرت و خفت دائمی به دلیل از دست دادن برتری‌شان در مقابل غرب مسیحی در سه قرن قبل درک کنند.

همانطور که لوئیس در مقاله معروف خود در سال ۱۹۹۰ که عنوانش «ریشه‌های خشم مسلمانان[۶]» بود می‌گوید:

مسلمانان از مدتها پیش متوجه یک هماورد واقعی شدند؛ یک دین جهانی رقیب، یک تمدن متمایز و برآمده از آن دین، و یک امپراطوری، که اگرچه بسیار کوچکتر از امپراطوری مسلمانان بود، در ادعا و بلندپروازی هیچ دست کمی از آنها نداشت. این همان موجودیتی بود که در نظر خودش و انظار دیگران به «جهان مسیحیت[۷]» معروف بود، اصطلاحی که مدت‌های مدیدی همسان با اروپا تلقی می‌شد… عمر نزاع بین این دو نظام رقیب رقیب الان به حدود چهارده قرن رسیده است. (۷)

این صورت‌بندی به ماهیت تاریخی و سیاسی تعارضات مختلفی که در جهان مسلمان و پیرامون آن جریان دارد بی‌اعتنایی می‌کند و در عوض یک تفسیر ناتاریخی و فرهنگی از این تعارضات را پیش می‌کشد. لوئیس به‌جای اینکه تاثیر واقعیت‌های ژئوپلیتیک آن زمان و سلطه‌گری‌های استعماری و تعدی‌‌گری‌های امپریالیستی نسبتا اخیر را در ایجاد این تعارضات ببیند، مدعی می‌شود که ریشه خشم مسلمانان یک‌ نوع ناخوش‌احوالی است: نتیجه ناتوانی مسلمانان از همزیستی یا انطباق با یک جهان متکثر است.

[…]

یک فهم همان‌گویانه و تعمیم‌دهنده از اسلام و اروپا باعث می‌شود لوئیس توضیحات همان‌گویانه و تعمیم‌دهنده‌ای هم از وقایع معاصر ارائه دهد. در تصویری که لوئیس از جهان ترسیم می‌کند تقدیر فاجعه‌بار اسلام و اروپا این است که با هم درگیر شوند. لوئیس اعلام می‌کند که بیزاری معاصر جوامع مسلمان از غرب تمام و کمال است. طبق اعلام او، مسلمانان از غرب به‌‌عنوان یک موجودیت همگانی تنفر دارند، و از غربی‌ها به دلیل هویت غربی‌شان نفرت دارند نه به دلیل آنچه انجام داده‌اند. به گفته لوئیس:

گاهی این نفرت از سطح خصومت نسبت به برخی منافع یا اقدامات یا سیاست‌ها یا حتی کشورها فراتر می‌رود و به تبدیل به طرد تمدن غربی فی‌نفسه می‌شود، نه تنها نفرت از آنچه غرب انجام می‌دهد بلکه خود چیستی غرب، و اصول و ارزش‌هایی که به‌کار می‌بندد و اظهار می‌کند.

[…]

در سال ۱۹۷۴، شهرت لوئیس به‌عنوان یک شرق‌شناس برجسته و متخصص در تاریخ خاورمیانه باعث شد منصب معتبری در دانشگاه پرینستون کسب کند. این کسب موقعیت بخشی از روند کلی‌تری بود که باعث شد با انتقال ردای امپراطوری از بریتانیا به آمریکا، شرق‌شناسان بریتانیایی هم نهادهای علمی بریتانیا را واگذاشتند و به دانشگاه‌های آمریکا مهاجرت کردند. در ایالات متحده، شرق‌شناسی تغییر چهره داد و به‌عنوان شاخه‌ای از مطالعات منطقه‌ای تثبیت شد تا بدین وسیله محتوایی را که برای علوم انسانی کاربردی در جنگ سرد ضرورت فراوان داشت فراهم کند. چهار سال بعد، در سال ۱۹۷۸، ادوارد سعید[۸]، که دانشمند ادبیات تطبیقی در دانشگاه کلمبیا بود و خاستگاه فلسطینی داشت، نقد مشهور خودش بر شرق‌شناسی را منتشر کرد و بدین‌وسیله بخش عمده‌ای از مبانی هنجارین و معرفت‌شناختی را که مایه مرجعیت و اعتبار لوئیس شده بود تضعیف کرد. برخلاف لوئیس، دعوت سعید به سمت یک فهم این‌جهانی از روابط انسانی باعث می‌شد بجای اینکه بر تعصب تاکید کند به تضادها توجه کند. سعید به اقتفای «آنتونیو گرامشی[۹]» متفکر ایتالیایی خواستار آن بود که فعالیت فکری با یک فهرست‌سازی تاریخی از خویشتن شروع شود. به تعبیر گرامشی «آغازگاه شرح و بسط‌های انتقادی آگاهی از وضعیت واقعا موجود است، و «شناخت خویشتن» به‌مثابه محصول فرایندهای تاریخی از گذشته تا امروز که ردپاهای بی‌نهایت خود را در تو به ودیعت نهاده است». […] سعید به گفته خودش برای شروع این کار تلاش کرد «در وجود انسان شرقی، فهرستی از ردپاهای فرهنگی را بجوید که سلطه‌اش عنصر بسیار نیرومندی در زندگی تمام شرقیان بوده است». به عبارت دیگر، سعید اعلام می‌کند که می‌خواهد شرق‌شناسی را نه به‌عنوان «یک موضوع صرفا دانشگاهی» بلکه به‌عنوان یک موضوع سیاسی و تاریخی مطالعه کند. از آن سو، لوئیس حاضر نبود بپذیرد که تحصیلات و پژوهش او با امپراطوری‌های بریتانیا و آمریکا ارتباط تنگاتنگی دارد.

در واقع، لوئیس قاطعانه منکر هرگونه خاصیت تحقیقی و وثاقت تاریخی در اینگونه وضعیت‌سنجی‌ها شد. به گفته لوئیس:

فرانسوی‌ها از الجزایر بیرون آمده‌اند، بریتانیایی‌ها از مصر بیرون آمده‌اند، شرکت‌های نفتی غربی چاه‌های نفتشان را رها کرده‌اند، شاه غرب‌گرا از ایران بیرون آمده است؛ با این حال، نفرت فراگیر بنیادگرایان و دیگر افراطی‌ها بر ضد غرب و دوستان غرب سر جای خودش باقی مانده است و در حال رشد است و تسکین نیافته است.

مسئله اصلی از نگاه لوئیس موضع نامعقول و بی‌معنی اکثریت مسلمانان در طرد تمدن غرب و ارزش‌های آن است.

انتقادات سعید آسیب‌های جبران‌ناپذیری به دعاوی علمی شرق‌شناسی و فعالانش وارد کرد. لوئیس که با نقصان اقتدار علمی در دانشگاه مواجه شده بود، غرور زخمی خود را به اردوگاه نومحافظه‌کاران در عالم سیاست آمریکایی کشاند. […] لوئیس با موجه‌سازی و دلیل‌تراشی برای تجاوز نظامی آمریکا به عراق و افغانستان، غرور و تعصب را به هم آمیخت و اثری ویرانگر برجای گذاشت. اگرچه او منکر هرگونه دخالت مستقیم در این حملات می‌شد، گفته‌هایش، ارتباطات عمومی‌اش، اظهارنظرهای رسانه‌ای و مقالات روزنامه‌ای‌اش موضع نومحافظه‌کاران در هر دو تجاوز نظامی را تقویت کرد. خصوصا، تاکید او بر نظریات تمدنی و فرهنگی باعث اعتبار تلاش نومحافظه‌کارانی شد که می‌خواستند با آزادسازی جوامع مسلمان از شر فرهنگ ظاهرا استبدادی و زبون‌کننده‌ و حاکمان خودکامه‌شان خاورمیانه را از ریشه بازسازی کنند.

[…] تغییر و تحولاتی که اقتدار علمی لوئیس را زایل کرد همراه با تغییراتی شد که در رابطه بین دانشگاه و دولت رخ داد. شروع مقررات‌زدایی‌ها و خصوصی‌سازی‌های نئولیبرالی باعث تغییر ماهیت رابطه بین این دو نهاد شد. دانشگاه‌ها دیگر یک نقش بیرونی را به‌عنوان بازوی ایدئولوژیک اصلی ملت‌-دولت‌ ایفا نمی‌کردند. در این فضا، همانطور که بیل ریدینگز بخوبی بیان می‌کند، در اواخر قرن بیستم «نقش اجتماعی کلی‌تر دانشگاه به‌عنوان یک نهاد… به حراج گذاشته شد». اندیشکده‌ها، و خصوصا اندیشکده‌های نومحافظه‌کاری که از دهه ۱۹۷۰ به بعد رونق یافتند، رقبای برجسته‌ای بودند که به دنبال تصاحب نقش ایدئولوژیک دانشگاه بودند. در این دوران، لوئیس مشتاق‌ترین هواداران خود را در میان اندیشکده‌ها و استراتژی‌نویسان نومحافظه‌کار یافت. […]

[…]

به دنبال اتفاقاتی که باعث شد دست لوئیس هنگام بده‌بستان بر سر تصویر شرق بلرزد، سبک بیان او لجوجانه‌تر و حتی کینه‌ورزانه شد. مثلا، کتاب او یهودیان و یهودستیزان[۱۰] ماهرانه شواهدی ارائه می‌دهد که ثابت کند یک سبک ادبی یهودستیزانه و نازی‌گونه در جهان عرب ریشه دوانده است. جالب اینکه، وقتی ادعای خود را با ضرب و زور در سراسر کتاب به کرسی می‌نشاند، توضیح کوتاهی هم درباره حاشیه‌ای بودن این سبک از ادبیات اضافه می‌کند. می‌نویسد: «نکته‌ای که خالی از اهمیت نیست این‌که، اگرچه این آثار ادبی [یهودستیزانه] هم‌اکنون بسیار گسترده شده، معدودی از چهره‌های مهم ادبیات عربی معاصر به آن اشتغال دارند.» ساختار سبک بیان لوئیس در سال‌های متاخر زندگی او بیش از پیش بر دستکاری اطلاعات تکیه داشت؛ اینجا، با اینکه لوئیس ظاهرا از شواهد متقن و عینی استفاده می‌کند، محتوای خود را جوری می‌چیند که مسائل جزئی و کم‌اهمیت را بصورت عمده و مهم جا بزند.

در اوایل قرن بیست و یکم، با چالش‌های فزاینده‌ای که دامنگیر کارآمدی گفتمانی شرق‌شناسی شد، غرور دست‌به‌دست تعصب داد تا توجیه‌گر تجاوز و جنگ‌های دامنه‌دار شود. جای تعجب نیست که، پس از مرگ لوئیس کسانی مثل مایک پمپئو وزیر امور خارجه دانلد ترامپ و بنیامین نتانیاهو عزادار او شدند، و کسی مثل نتانیاهو اعلام کرد که لوئیس «یکی از بزرگترین دانشمندان حوزه اسلام و خاورمیانه در عصر ما» بوده است، و افزود که نتانیاهو «تا همیشه قدردان دفاع سرسختانه او از اسراییل» خواهد بود.

[…]

[۱] School of Oriental Studies

[۲] SOAS

[۳] Hamilton Gibb

[۴] P. M. Holt

[۵] What Went Wrong?: The Clash Between Islam and Modernity in the Middle East

[۶] The Roots of Muslim Rage

[۷] Christendom

[۸] Edward Said

[۹] Antonio Gramsci

[۱۰] Semites and Anti-Semites

comments

لطفا نظر خود را در مورد این مطلب بنویسید

message
message
message

نظرات شما

نظری برای این مطلب ثبت نشده است